نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

گناه



ما اکنون وقتی دعا می کنیم، تقریبا مطمئن هستیم که بخشیده می شویم!!! قبل از گناه بارها احساس پشیمانی می کنیم ولی باز گناه می کنیم... چون گمان می بریم حتما بخشیده می شویم یا شاید چون فکر می کنیم که گناه حق ماست... وجودمان پر از جسد است. جسد افکار و عقاید و کلمات و حتی عشق.... تا این اجساد را دور نریزیم هزار بار هم به گناه دست می زنیم.... جدا چرا با وجد پشیمانی قبل از گناه باز به گناه دست
می زنیم؟ »
گناه در دید افراد مختلف خیلی متفاوت است و به سن هم قطعا ارتباط دارد. بچه که بودم بیدار کردن کسی را از خواب با سر و صدایم گناه می دانستم.......

بعضی معانی


 

ارتباط: دو نوع ارتباط داریم:1- مشروع: همون قضیه حاجی آقا و صیغه واین حرفهاست. 2- غیر مشروع: همون قضیه چایی نخورده پسر خاله شدن است. اصولاً زمان پیدایش این پدیده به ظرفیت افراد بستگی داره.

بچه:جانداری که معمولاً چند سال پس از ازدواج یا 9 ماه پس از آن بوجود می آید. البته در مواردی هم کمتر از 9 ماه. (نچ نچ نچ...). مایه‌ی عذاب پدر مادر، مزاحم.

بله برون: گفتمانی است که اصولاً برای تیغاندن موجود بدبختی به نام داماد، صورت میگیرد. این بار پدر، مادر و تمامی فک و فامیلهای عروس خانوم، برای انجان این امر به کمک عروس خانوم می‌شتابند.

بوسه: اتصال سیم مثبت ومنفی یک جریان برق 22000 ولته که اگه زیاد کش بیاد فیوز مرکزی بد جور می‌زنه بالا!

تلفن: وسیله ای برای بیهوده نماندن شماره که توسط گراهام بل اختراع شد.

چ: هفتمین حرف از حروف الفبای فارسی است که دارای یک گردالی و سه نقطه در داخل آن میباشد.

چادر: پوششی است اسلامی برای زنان که در موارد اضطراری (‌کمبود وقت و حوصله و نبود سشوار و شانه و لباس تمیز و مرتب!‌) کاربرد اساسی دارد! در برخی موارد غیر اضطراری (‌نبود شوهر در منزل)‌ بصورت پشت و رو استفاده میشود!

چاکریم: واژه ایست محاوره‌ای که در محدوده میدان امام حسین به پائین مورد استفاده دارد.

چاله: اتوبان همت - آنچه قبل از چاه در آن می‌افتند!

چت: ( به فتح چ) گفتگویی است کامپیوتری. من تایپ میکنم تو میخونی، ‌تو تایپ میکنی من میخونم.

چت: (‌به کسر چ) ‌احساسی که بعد از چَت زیاد به مغز انسان دست میدهد!‌

چتاب: مجموعه نوشته شده یا کتاب که در تبریز چاپ و منتشر شده باشد!

چرتکه: وسیله‌ای است که با آن حساب و کتاب دوستان و دشمنان را رسیدگی میکنند. نوع قدیمی کامپیوتر که با آن نمیشود Chat کرد.

چراق: وسیله روشنایی بی‌سوادان، همچنین قارچی که اشتباهی از اون طرفی روییده باشد!

چرندیات: وبلاگی است خارجی که خیلی باحال است.

چس فیل: بوی بدی که در باغ‌‌‌‌وحشها به مشام میرسد!

چشمک: وسیله‌ای برای آغاز یک زندگی مشترک!

چلاق: (بر وزن الاغ!)‌ حالتی که بعد از ضربات پی‌درپی دسته جارو توسط خانوم خانه، به پای آقای خانه ایجاد میشود!

چلمبوق: نمیدونم والا یعنی چی!

چلوکباب: بهترین غذای ایرانی - همچنین بدترین غذای ایرانی اگر بیست سال در چلوکبابی کار کنید!

چماق: وسیله‌ای برای برقراری عدل و برابری. در برخی موارد از شمشیر ذوالفقار هم استفاده میشود!

چمدان: وسیله‌ای که زن خانه به هنگام قهر کردن با مرد خانه،‌ وسایلش را در آن میگذارد و به خانه مادرش میرود!

چمران: از بزرگان و روشنفکران انقلاب اسلامی که در حال حاضر بصورت بزرگراه دراز به دراز در شهر تهران قرار دارد تا شهروندان گرامی از روی ایشان رد شوند! (‌در ضمن قسمت زانوی آن مرحوم نیاز اساسی به آسفالت کاری دارد!‌)‌.

چوخلص: کلمه ای است به دو مفهوم: «چاکر و مخلص»!

چونه: قسمتی از صورت که در هنگام خرید یا فروش کالا آن را میزنند!

خواستگاری: وسیله‌ای برای برقراری یک ارتباط مشروع و اثبات علاقه و معرفت خود به طرف. (بگی نگی همون اِسی معرفت)

دختر: نوعی بنده خدا! که از روی بدشانسی در ایران متولد شده است و هر روز باید موقع عبور از خیابون مواظب باشه که یه وقت یه پرایدی زیرش نگیره!

سوسول: لغت سوسول برگرفته از ۲ قسمت هست قسمت اول که در اصل سه (۳) سول بوده. سول در زبان فارسی کهن به معنی ناودان که در اصل از ترکیب نوعی آرایش مو یعنی گذاشتن مو به صورت
فرق از وسط! البته این
۲ سولش بوده و سوله سومش رو من هر چقدر فکر کردم پیدا نکردم!

شاسکول: منگ، آخر تیپ، بچه‌های رشته الهیات.

شاش: بترسان تا بریزد، نخندان تا نریزد.

شام: تا توانی دلی بدست آور

شبیخون:حمله‌ی ناگهانی در شب همراه با سر و صدا و جراحت زیاد. (بازم هر جور راحتی فکر کن)

شتر: همان پسرانند که دم در خانه‌ی دختران می خوابند. (بر گرفته از همون ضرب المثله)

شترنجی: صورت فرد شرمنده را گویند.

شراب: بپا نیفته، آب شنگولی.

شرمنده: زمان بروز این حس، کلاه کاسکت فراموش نشود.

شل: (به فتح ش) از ملزومات اولیه گدایی.

شلغم: موجودی است بی آزار، در بدن وی رگی نمی‌یابید، در جای سرد نگهداری شود تا وا نرود.

شلمچه: محلی که آنان مردند تا اینان بخورند.

شماره: از کنار هم قرار دادن چند عدد تک رقمی تشکیل شده که بصورت زنجیروار پشت هم آورده میشوند.

شمال: پاتوق، سرتو بالا کن بالا کن بالا، هر جا دریا داشته باشه.

شوت: 1- دست نیافتنی، دور از این حوالی بسر می‌برد.2- ضربه‌ی حاصل از عقده‌های بازیکن  

شورت: پوششی برای منطقه ممنوعه.

شوش: شعبه2جردن، بورس شلوار 6پلیسه (خمره)

شوهر: وقتی دیگه خیلی بیکاری می‌تونی یه سری بهش بزنی.

شیپور:اگه نداری بیخیال ورزشگاه آزادی شو، وسیله‌ای است که با دمیدن یک فوت کوچک به درون آن می‌توانی گوش دشمنان را کر کنی

شیر برنج: کسی که نوری ماوراءطبیعه از خود خارج می کند، کرم شب تاب.

شیلنگ: با فشار زیاد غیر قابل کنترل می‌شود. (هر جور راحتی فکر کن)

عروسی: محلی که در آن بزنند (نه کتک البته) و برقصند، غیبت کنند، کیک و جوجه کباب بخورند. (و نوشابه البته)

قرار: اغلب اوقات دومین دیدار را میگویند که قبلاً توسط تلفن گذاشته شده. (توجه: اگر پول ندارید، اگر توان دویدن شما کم است به شدت از قرار گذاشتن پرهیز کنید، در غیر این صورت آمادگی کتک خوردن را از دست موجودات ناشناخته‌ای که دارای لباسی سبزینه رنگ و کلاه کجی به همان رنگ هستند، داشته باشید.

ماچ: یک حرکت غیر ورزشی! غیر اخلاقی و غیر فرهنگی است! که به خاطر مسائل سیاسی
و نفوذ انگلیس در ایران در زمان آقا محمدخان قاجار! در کشور ما رواج پیدا کرد. نوع پر آب آن بیشتر در مراکز خصوصی استفاده داره!

مشق: پروژه‌ی دانشگاه، عملگی برای استاد!

نامزدی: فواید زیادی دارد، از جمله اینکه از کلاه کجها کمتر کتک میخورید. نشان آن حلقه‌ای است در انگشت دوم از سمت چپِ دستِ چپ.

 

 

قلب من رو به تو پرواز می کند


مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟

اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .
اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم
 من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است
 بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور
 اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم

بوسه بی فریادرس


همیشه خیره خیره در چشمانم نگاه می کنی و من باز هم مثل همیشه به تو می گویم : های ! دنبال چه می گردی ؟!

- ( هیچ ! ) تو می گویی و دروغهایت هم چه شیرین است !
فریاد می زنم : ( من هنوز هنوز هنوز عاشق تو هستم ) *! می دانم ! تو می گویی ، همچنان مغموم و خیره خیره . ناله می کنم : پس چرا دیگر این چنین چشمانم را به شهادت می طلبی ؟!

شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ، ندیدی چه ویرونه شد دل
(؟)


شب سیاه سیاه است . باد در کوچه پس کوچه های شهر پریشان و هرزه گرد پرسه می زند ، از تمام کوچه باغهای سرشا
ر از شب بوهای باران خورده شهر می گذرد و بعد لا به لای موهای شبرنگت می پیچد و آنگاه مشامم از تو لبریز می شود و اشک از چشمانم می جوشد و موهایت پهن می شوند روی صورتم و اشکهایم را پاک می کنند .
های سر بر سینه ام نهاده ! امشب تا خود صبح برایت حرف دارم. هر شب ، داستان سرگشتگی ام را با شکلی تازه در قالب ترانه ای ، غزلی ، قصیده ای و حتی گاه نگاهی سرشار از همه اینها ریخته ام و در گوش جانت زمزمه کرده ام .
می گویی : نگو شکلی تازه ! من هر روز حرفی تازه از تو شنیده ام !
می گویم : خودم هم !هر روز که نه ! هر لحظه در درونم چشمه ای تازه می جوشد از سفره پر برکت عشقت و من عمریست تنها نقش سرسرایی را بازی می کنم که
صداهای برخاسته از عشقت را پژواک گونه باز پس می دهم .
حرف تازه از من نیست ! تو خود لحظه لحظه در من می شکفی ، نو می شوی و بال و پر می گیری ….
چشمانت ، عظمت شب را به تصویر می کشد . انگار پنجره ای گشوده ای به رویم تا از میانش تمامی کهکشانهای درونت را به خانه دلم میهمان کنم . و من چه ضیافتی ترتیب داده ام ! دستادست این ستارگان شب شکن ، پای کوبان و دست افشان ، دیوانه وار و شلنگ انداز می رقصم .
از این ضیافت دلنشین هیچگاه سیر نشده ام که تو هر روز ستاره ای دیگر را به من می نمایانی و من در حیرت می مانم که ستارگان این کهکشان را آیا پایانی هست؟!!
و تو امشب نیز با چشمان نمناک عاشقت ، یک ( نه ) دیگر می آفرینی!
آی آی آی ! این عشق چه معجون غریبیست ! من و تو اشک می ریزیم و می خندیم ، بغض می کنیم و قهقهه می زنیم ، ماتم می گیریم و می رقصیم …
و همه این عقلانیت دیوانه وار - و شاید هم دیوانگی معقول ! - را از او داریم .
مانند همیشه خیره خیره در چشمانم نگاه می کنی و من باز هم مثل همیشه به تو می گویم : های ! دنبال چه می گردی ؟!
- ( هیچ ! ) تو می گویی و دروغهایت هم چه شیرین است !
فریاد می زنم : ( من هنوز هنوز هنوز عاشق تو هستم ) *! می دانم ! تو می گویی ، همچنان مغموم و خیره خیره . ناله می کنم : پس چرا دیگر این چنین چشمانم را به شهادت می طلبی ؟!
شب در چشمانت می شکند ، شانه ام خیس می شود . می گویی : می خواهم
تو هم دوست داشتنم را ببینی !
مگر نشنیده ای شنیدن کی بود مانند دیدن !
و من لال می شوم ، سراپا چشم و گوش و دل ! و تو آواز مهر را قطره قطره بر شانه هایم می سرایی ….

 

تا بعد….

 

تراژدیِ انسانیت

پرده‌یِ یک‌ُم؛ انسان شایسته‌یِ ترحم نیست

به کسی رحم کن که به دیگران رحم کند. انسان موجودی‌ست که به دیگران رحم نمی‌کند پس شایسته‌یِ رحم نیست. انسان از قتلِ دیگران به وجد می‌آید، از ریختنِ بمب بر سرِ دشمن لذتِ وصف ناپذیری می‌برد. انسان زود متنفر می‌شود و به کسی که از او متنفر است رحم نمی‌کند. انسان بود که نخستین بار تازیانه و بند را آفرید. پیش از آن‌که چرخ و اسطرلاب بیآفریند.

پرده‌یِ دوی‌ُم؛ اپوزیسیون همیشه پاک است

انسان آن‌گاه که در برابرِ حاکمیتی مقتدر می‌ایستَد و مقابله می‌کند، برایِ جبرانِ ضعفِ خود متوسل به امورِ توهمی می‌شود، عدالت را علم می‌کند. و می‌گویَد که آزاد است. و اما کدام آزادی؟ قهرمانان را می‌پرورد و به اخلاق و سنت و دین متوسل می‌شود، تنها به این دلیل که سلاحِ دیگری ندارد. برای انسان همه‌چیز در حکمِ سلاح است. انسانِ ضعیف، پاکی را سلاحِ بُرنده‌ای می‌یابد. انسانِ اپوزیسیون همیشه پاک است، زیرا حاکم نیست. اگر حاکم بود دیگر پاک نبود. بی‌چاره اپوزیسیون که محکوم است پاک باشد.

پرده‌یِ سه‌ی‌ُم؛ انسان نادان است

انسان روحِ تمدن را نمی‌شناسد، زیرا روحِ جامعه را نمی‌فهمد و عاجز است از ادراکِ دولت. و چون نمی‌فهمَد می‌گوید نیست یا بی‌معنی‌ست. او نمی‌فهمد اگر تلاش‌های‌َش بارها و بارها شکست خورده است این تحمیلِ غیر است. چنین موجودی عاجز است که روحِ تاریخ را بشناسد؛ آن روحِ خودکامه را. اگر چنین بود که او این‌ها را می‌دانست چنان مفلوک نمی‌بود.

پرده‌یِ چهارُم؛ انسان طالبِ قدرت است

انسان در جست‌ُجوی قدرت است و برایِ آن همه‌کار می‌کند. انسانِ نادان گه‌گاه حتا ناخودآگاه چنین جست‌ُجویِ شیفته‌وارِ بی‌رحمانه‌ای را انجام می‌دهد. نیکی را در دستِ چپ و غیب را در دستِ راستِ خود قرار می‌دهد و به ستیز با قدرت می‌پردازد؛ تنها هدف‌َش از ستیز با قدرت، قدرت است.

پرده‌یِ پنجُ‌م؛ جامعه‌یِ انسانیِ خوب وجود ندارد

اگر انسان می‌خاست خوب باشد تا به حال شده بود؛ هم‌چنین جامعه. اگر خوب بودن در فرد استثنا باشد، در جامعه ممتنعِ مطلق است. انسان زمانی می‌تواند خوب باشد که انسان نباشد. انسانِ خوب را تنها می‌توان در انسانِ قربانی شونده جُست. او هم حتا خوب نیست.

پرده‌یِ شش‌ُم؛ انسان قاتلِ قربانی‌شونده‌گان است

خدایانِ تبعید شده بر زمین آن‌گه که در می‌یابند باید به سمتِ قدرت حرکت کنند، با شتاب چنین می‌کنند. آن‌ها که شتابِ حرکت‌شان توانِ فکر از ایشان گرفته است به قدرتِ فاسد کننده می‌رسند، همان قدرتِ شیطانی. ایشان با شیطان در می‌آویزند و با منکوب ساختنِ انسانِ بی‌مایه در توهم غرق می‌شوند. اما برخی هستند که در نهایتِ قدرت آن عظمتِ وصف ناپذیر را بسی حقیر می‌یابند. ایشان با خدا درمی‌آویزند و در این ستیزِ نابرابر، آگاهانه خود را قربانی می‌کنند؛ این نهایتِ خوش‌بختی‌ست؛ این همان عشقِ به حقیقت است.

پرده‌یِ هفت‌ُم؛ هرلحظه آخرالزمان است

هر لحظه آخرالزمان است. در هر لحظه برقی می‌درخشد و آتشی از آسمان بر زمین فرود می‌آیَد. دنیا جهنمی‌ست که می‌سوزد تا مقدمه‌یِ بهشتی دیگر باشد. پس کمدیِ هستی با تراژدیِ زنده‌گی به سرانجامِ کار می‌رسد؛ آخرالزمان. همین اکنون قربانی شونده‌ای خود را با بغض فنا کرد و کسی ندانست. زمان می‌ایستَد و خورشید خاموش می‌شود. انسان‌های حقیر دردهای حقیر دارند، انسان‌های بزرگ دردهایِ بزرگ. از پایان هم گذشته‌ایم.

** اپوزیسیون : مخالف رژیم موجود