نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

عشق مثل نفس کشیدن

ممنون از اینکه هیچکدومتون حتی جرات کامنت گذاشتن نداشتین



در عشق، ابهامی وجود ندارد ـ
ابهام، در ماست.
نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی.
عشق، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست.
کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق.
معجزه ای را در خود نهفته دارد.
مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی،
متعلق عشق موضوعیت ندارد.
آنچه مهم است این است که
بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی،
همان طور که در بیست و چهار ساعت روزهایت،
بی استثنا نفس می کشی.
نفس کشیدن هدفی را دنبال نمی کند،
عشق نیز خواهان چیزی جز خود نیست.
اگر با دوستی هستی، نفس می کشی.
اگر در کنار درختی نشسته ای، نفس می کشی.
اگر در اب شنا می کنی، نفس می کشی.
یعنی هر کاری که می کنی،
با نفس کشیدن همراه است.
عشق نیز باید همین ویژگی را داشته باشد،
یعنی باید هسته ی مرکزی همه ی کارهای تو باشد.
عشق باید طبیعی باشد، مثل نفس کشیدن.
در واقع، عشق همان نسبتی را با روح دارد که
نفس کشیدن با جسم.

عشق همزاد تنفر

من شدیداْ متنفر شدم .
خواهشن شماها یکبار شده درست حسابی متن منو بخونید نه نشده بابا شماها به من دروغ میگین به خودتون که دروغ نیتونید بگین
من تو همه متن هایم یه نکته توش بوده آدم چقدر باید خنگ باشه از بهمن ۸۲ دارم یه چیزو میگم ولی هر دفعه یه چیز گفتین یکتون امده بگه چته
میدونید چیه به اینجام رسیده ... متنفر شدم از همه دلمونو خوش کردیم به چی به هیچ چی میدونی سرگرمی من چیه سیگار .. میدونی دیگه چیه بعضی وقتا آبجو میدونید کارم چیه کامپیوتر میدونید بهم میگن متخصص ( بخوره تو سرم ) میدونی ۱ سال اینجارو گرفتم ۱ سال از مغازه خراب شده نیومدم بیرون میدونی هرروز فقط به اندازه ۳ تا خیابون میرمو میام ( منزل-مغازه ) میدونی صدایی مه هر روز میشنوم صدای کیه ( مشتری )  میدونی بیکار که میشین وبلاگ منو میخونید بهم میگین قشنگ مینویسم
می خوام از این به بعد فوش بدم بازم میگین قشنگ مینویسید افتاده تو دهنتون
یه واژه هم بلد شدیناونایی که منو میشناسن میگم خیلی مهربونی ما دوست داریم ، می خوام بخوره تو سرم اون دوست داشتن .... شما همه سیاه لشکرین مست نیستم فکر الکی نکن حالم سرجاشه .. مثل دیا باشید راحت اومد حالمو گرفت خوشم اومد البته اون اونوره دنیا بود اگه اینور بود که من جرش میدادم من اصلاْ عصابم خرابه
دیا : دیا
http://dele-shoorideh.persianblog.com
eternity5219@yahoo.com
24.69.255.246
پنج شنبه 29 مرداد 1383
09:43am
من نمیدانم این نیکولاس چش شده اخیرا.. اما هر چی هست... میدونم که خودش هم اصلا نمیدونه داره چی کار میکنه.... مثل اینه که آدم یه تیر کمون بگیره دستش و به هر طرف فقط نشونه بگیره.... بدون اینکه چشماشو وا کنه و ببینه هدفش چیه.....نمیدونم چرا نیکولاس نمیخوات وارد دنیای حقیقی بشه...اما هر چی که هست من فکر میکنم تا دیر نشده و به خلا نرسیده بهتره بدون مسیرش به کجاست...نیکولاس تو عاشق نیستی.... فقظ سر در گمی... تو ی دنیای تو متاسفانه همه چیز خیاله.. آدمها از خواندن تخیلات دیگران لذت میبرن... و براشون نظرات قشنگ مینویسن اما اگه تو دنبال حقیقتی تنها چیزی که میتونه کمکت کنه اینه که صادقانه از خودت بپرسی دنبال چی هستی و خودت رو از این سردرگمی نجات بدی... منتظر نظرات آدما نباش....هیچ کی از درون دیگری خبر نداره..... نظرات ما ها فقط اراجیفه....و به هیچ کاری نمی یاد جز اینکه تو رو تشویق کنه که خودت رو در این سردرگمی غرق کنی...i beg you to decide about your destiny just with your help i know you cant survive like this.... open your eyes...otherwise you will lose every thing like what have you done to your self till now....i beg you nikolas to think about your self just a minute....dya
تا به کی؟؟؟


من از تخیل خوشم میادبه هیچکسی ربطی نداره هر کسی هم دوست داره بیاد هر کی هم نمی خواد نیاد

وقتی از کسی خیلی خوشت آمد بدان که تنفری هم در بطن آن عشق نهفته است . و وقتی خیلی از کسی بدت می آید متوجه باش که بذر عشقی در درون تو کاشته شده است .عشق و تنفر همزاد و همراه همند.


و در آخر ...................... ببینم یندفعه چه جوری نظر میدین ( میگین مطمئناْ چقدر بیشعور از الان هر کی بگه خودشه )
 میدونی چقدر با من بازی کردین دلم پوره بدبختی اینکه نمی خوام دیگه بنویسم جراتشو ندارم خیلی خرم نه
ایدی یا هو : nikolas2626

خاک عطر خدا

کاشکی دره ها کوی های شما بودند، و راه های سبز کوچه های شما، و شما یکدیگر را در تاکستان می جستید، و با دامن های آکنده از عطر خاک می آمدید اما این ها هنوز میسر نیست......
 

باید خواست ، باید تلاش کرد، باید راه رفتن را تمرین کرد ، برای میسر شدن و میسر کردن این شما هستید که باید طی کنید، این شما هستید که باید خوب فکر کنید و عمل کنید تا بیابید .

اینجا فاصله ها جهان را تنگتر می کنند و بر ساعت سیاهی شب می افزایند. اینجا دره ها مانند دهان اژدهای هفت سر! می مانند که نه می توان تجسم اش کرد و نه بر علیه اش شورش کرد. باید درک اش کرد و با خود هم پایش کرد. باید این اژدهای دهشناک را اهلی کرد و با خود برد! آنگاه است که تمام دره ها کوی ما      می شوند که می توان چشم بسته داخل آن رفت و از آن عبور کرد و پا روی گل های شقایق و حتی گل های وحشی! نگذاشت.

دل ما راه می خواهد ، راهی سبز تر از هر چه سبزی است و بلند تر از هر چه راه است، راهی که راه باشد، راهی که کوچه پس کوچه های دل خدا هم با تحسین به آن بنگرند، راهی برای به دست آوردن تمام چیزهای دست نیافتنی، راهی که ما شما را ببنیم ولی در اصل خود را ببنیم، راهی به بی نهایتی تصویر این کوچه باغ ها، کوچه باغ هایی که از یاد خدا هم سبزتر اند.

با قایقی از جنس صدا و پارو هایی از جنس آواز خواهیم رفت شاید در سر راه گوشی دیدیم که صدایش از گوش دادنش بهتر باشد و آن را نیز با خود ببریم تا به سرزمین کهربائی آسمان برسیم که نهایت آرزوهاست. شاید تاکستان خود را آنجا دیدیم و اسکان یافتیم و یکدیگر را از داخل همان قایق صدا زدیم و با همان پارو خواندیم و …
یافتنی ها را خواهیم یافت اما بدون هیچ کاشکی، اما و هنوزی دامن هایمان پر است از عطر خاک. باران که می آید بوی خاک نم دار مست مان می کند و ایمان می آوریم به عطر خدا. از خاک آمدن و به خاک رفتن و بوی خاک دادن هنرمان است. هنرمند تر از ما، شمایید که بوی عطرتان همیشه بیشتر است و مست کننده تر …

میسر است …

میسر می شود …

میسر خواهیم کرد …