زن روی کاناپه خوابیده اندام برهنهاش زیر نور ملایم آباژور قرمز زیبائی سحر کننده ای دارد . مرد آهسته برمیخیزد و به زن نزدیک میشود. به اندام تراشیده زن نگاه میکند . سینههای برهنهی زن آرام بالا و پایین میرود. چشمها به پائین تر میلغزند روی پوست صاف وکشیده و ناف زیبا و پائینتر موهای نرم و سیاه به شکل هفت و پائینتر دو لب قرمز و کمی مرطوب که از زیرشان وحشیانه بیرون زده اند .
بالا میرود و گوشش را جلوی دهان زن گرفته صدای آرام نفس کشیدن زن را میشنود. کمی از زن فاصله میگیرد و صدایش میزند. جوابی نمیشنود. دوباره و سهباره صدا میزند. باز هم زن جواب نمیدهد. مرد با احتیاط به اتاق دیگر رفته کیفش را باز میکند از داخل کیف اوراقی را که صبح از اینترنت پرینت گرفته درمیآورد و روی کاناپه کنار زن شروع میکند به خواندن.
داستان مسافرت دو زوج جوان در ویلائی در شمال است که در خلال بازی تخته نرد و خوردن ویسکی تصمیم میگیرند همسرانشان را برای مدت یکهفته با هم عوض کنند …
مرد داستان را ناتمام میگذارد به اندام زیبای زن جوانش نگاه میکند ، افسوس که او هرگز تمایلی به شکستن تابوها نداشت . چقدر دلش میخواست وقتی با زبان خیسش با نوک سینه های سفت زن بازی میکرد ، انگشتهای مردانه و دستان زمخت دوستش را میدید که لبهای سرخ میانی زن را باز کرده و با نرمی از پائین به بالا مالش میدهد . چقدر آرزو داشت که در چشمان خمار و زیبای همسرش نگاه کند وقتی آلت مرد دیگری را در بدن خود جای میدهد . چقدر دوست داشت زمانیکه زن با مرد دیگری به ارگاسم میرسید ، لب بر لبش گذاشته و ناله هیجانی زن را درون دهان خود تجربه کند …
از رویا بیرون میآید میبیند که زن راحت به خواب سنگینی فرو رفته است. لبخند رضایتی میزند. از اتاق خواب پتویی آورده و آهسته روی زن میاندازد. آباژو را خاموش میکند. و سراغ داستان میآید. داستان از نیمه گذشته بود . آنجا که دستهای فرهاد در طول مدت تانگو بدن همسر دوستش را لمس میکرد …
مرد آهسته دست در شورتش میکند و آلت داغ و سفت خود را در دست میگیرد و با ادامه داستان همراه میشود …اگر در بیداری امکان و فرصت شکستن تابوهای دست و پاگیر و به حقیقت نزدیک کردن فانتزی های تخیلیش امکان نداشت ، میتوانست همچنان از ذهن خلاق خود برای رسیدن به اوج لذت کمک بگیرد . چشمان خود را میبندد و ریتم منظمی به حرکات دست خود میدهد …
زن تازه از خواب پریده و پتو پیچ است. با تعجب به مرد نگاه کرده و چیزی به روی مرد نمی آورد . میگوید چرا بیدارش نکرده که با هم در تخت بخوابند . مرد به دروغ میگوید که وقتی او را گرم خواب دیده دلش نیامده بیدارش کند . زن پتو را از دور بدن خود رها و به سمت مرد می آید . روی زمین بین زانوهای او قرار گرفته با دو دست شورت را از تن مرد بیرون می آورد . آلت بزرگ مرد را با دست گرفته و در دهان میگذارد . مرد با دو دست گوشهای زن را مالش میدهد چشمها را بسته و گرمی دهان همسر صمیمی ترین دوستش را تصور میکند …