نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

کویر

اگر تنهاترین تنهاها شوم ، باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست .

نفرین و آفرین ها بی ثمر است .

اگر تمامی گرگها هار شوند و از آسمان ، هول و کینه بر سرم بارد تو

تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی.

ای پناه ابدی ! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی .





 شگفتا ! وقتی که بودم نمیدیدم ، وقتی می خواند نمی شنیدم .

 وقتی دیدم که نبود ... وقتی شنیدم که نخواند... !

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال ، در برابرت ، می جوشد و می خواند ومی نالد، تشنه ء آتش باشی و نه آب ، و چشمه که خشکید , چشمه که از آن آتش که تو تشنه ء آن بودی بخار شد و به هوا رفت ، و آتش ، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روِِِِِِِیید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ء آب گردی و نه تشنه ء آتش ، و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن ، کسی که ، تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت !

....... و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را ، در غربت این آسمان و زمین بی درد ، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد ، دوست داشتن است ، و من در نگاه تو ، ای خویشاوند بزرگ من ، ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ، شوق فرار پدیدار ! دیدم که تو تبعیدی این زمینی .

........ و اکنون تو با مرگ رفته ای و من ، اینجا ، تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس ، گامی به تو نزدیکتر میشوم و ...





این زندگی من است......





بوسه بی فریادرس

این عنوان در وبلاگ ناشناس ۱ مرتبه تکرار شد و این دفعه موضوعش فرق می کنه پس لطفاْ با دقت به خوانید و به نکات ریز دقت کنید و سر جمع یک نتیجه گیری کلی کنید :

سلام
می دانی ؟

… سفر وقتی معنا دارد که تمامش کنی ، تا حالا نصف راه را آمده ایم ، شاید هم تازه اول راهیم ، کسی چه می داند ؟! … »
جالب است نه ؟! فکر کن اصلا نه جمله های بعد از سلام وجود دارد ، نه آن دو نقطه و نه آن پرانتزها ! این جمله مال من و تو نیست ؟!
همسفر این سفر نا تمام !
جاده بدجوری دلدل می کند حضور گامهای من و تو را ! ذهن خالی جاده ، درخشش گامهای ما را ، عطر نفسهای ما ، گرمای پناه بخش دستهای درهم گره شده عاشقمان را کم دارد ! نشستن ، ابن السبیل شدن ، جا ماندن ، واماندن ، لنگیدن ، … درمان درد ما و جاده نیست ! باور کن این جوری جاده هم معنای خودش را از دست می دهد . جاده یعنی راهی از مبدا تا مقصد . ما از ابتدای تمام صداقتمان به راه عاشقانه مان گام نهادیم ، اما مقصد اتحادمان را گم کردیم ! این یک پای تعریف جاده را لنگ می کند ، تحریفش می کند ، خرابش می کند ، عین خود ما که لنگ و تحریف شده و خرابیم !
حالا تو هی بنشین و اشک بریز و من هم ، هی غزل گریه کنم که چه ؟! دریا دریا موج اشک نیز زورق شکسته احساس را به سرمنزل آرام نمی رساند … اگر من و تو پارو نزنیم !
غرقه دریای اشک !
عشق قربانی نمی خواهد ! کشته نمی خواهد ، زخمی نمی خواهد . او انسان سرپای زنده پویا طلب می کند . نفس بکش ! غرق نشو ! پاک ترین هوای جهان را عشق می آفریند . دود ملال و مه آلودگی تردید و غبار اندوه مال عشق نیست ! بیا بیرون از این کژراهه که هر سخنی که از غمگینی ات می شنود این اسفندیار روئینه تن از عشقت ، تیری به چشمش فرو می رود !
رستم روزگار به قهقهه ای شوم بالای سرم ایستاده ، منتظر آخرین نفسهای من است . تیری دیگر در چله کمانش نگذار ! از این کژراهه دست بردار ! خواهش می کنم !
×
یک بار اگر یادت باشد ، گفتم : خاطرات ، تاریخ فردی مایند . تاریخی سرشار از شادی و اندوه ، جنگ و صلح ، آشوب و آرامش ، فراز و فرود !
می گویند تاریخ ملتها را اقوام پیروز می نویسند ، اما تاریخ افراد را ، به گمان من ، خود آن افراد ، فارغ از شکست خوردگی یا پیروزیشان !
ببین ! منظور من از تاریخ ، اثر عمر بر ناخودآگاه و درون افرادست ، نه آن چه که بر زبان جاری می شود ، که زبان گهگاه به لعاب توجیه و جانب داری و یکسویه به قاضی رفتن آغشته است . انسان در درون خویش ، تاریخش را ورق ورق مرور می کند و خودش را از میان آن تصاویر غبار گرفته باز می شناسد و بعد باید خیلی محکم باشد که لبخند بر لبانش ننشیند یا … اشکی نریزد !
شهسوار تاریخ ساز من !
هر تاریخی قهرمانی دارد یا آن چنان که تولستوی – در جنگ و صلح – می گوید : هر تاریخی نیازمند قهرمان ست که آن را اختراع می کند !
تو قهرمان تاریخ منی ! تو نیاز تاریخی من به قهرمانی ! گردآفریدی که از اعماق افسانه ها ، تن پوش عاشقی بر تن ، این بار نه در هیات مردان جنگاور ، که به قامت زنی با تمام زنانگی اش در میانه میدان احساس ، مرگ را و نیستی را به مبارزه می طلبد !
یادت نرود ! گردآفرید و ناجی این سرزمین ، نیاز تاریخی عاشقانه اش ، قهرمان اسطوره ایش ، تویی !
قهرمان باید استوار باشد ، نترس و دلاور ! یادت نرود ! اگر نه … وای به حال سرزمین و تاریخش !

یه چیز دیگه :

من وقتی "به تنگ میام " این شعر فریدون مشیری رو همراه با شجریان فریاد میزنم(آلبوم فریاد).خیلی خوبه.

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان !


من به تنگ آمده ام از همه چیز


بگذارید هواری بزنم :


ـــ آی . . . !
با شما هستم !
این درها را باز کنید . . . !
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی . . .
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه . . .
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد !

من به فریاد


ـــ همانند کسی
. که نیازی به تنفس دارد ،
. مشت می کوبد بر در ،
. پنجه می ساید بر پنجره ها ، ـــ


محتاجم !

من هوارم را سر خواهم داد !
چارهء درد مرا باید این داد کند !

از شما
« خفتهء چند‌ » ،
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟

بار امانت

سهم ما از هر سویی که بنگری ، بودن است تا زمان مقدر ؛ نفس کشیدن تا هر آینه که او خواهد ؛ حال این نفس زمانی راحت و زمانی سخت از محفظه‌ی وجود خارج می‌شود ، که به مشیت او واگذار می‌شود .

از اول این نبودیم ، حالا شدیم و از آینده نیز خبر نداریم که قلاده بر گردنش اندازیم و به هر سویی که بخواهیم بکشانیمش - با قبول کامل اختیار - شکی نیست ولی بودن از روی اجبار نیست : نخواهی ، می‌توانی نباشی .

ما خود را معتقد کرده‌ایم که نگاهمان را به سقف بدوزیم که کی فرو خواهد ریخت و این تن را نیز در بر خواهد گرفت . بدبختی ما نیز همین است .

حساب من و شما جداست از اولیا ، از اصحاب خاموش و نگاه‌های روشن ، آرزومان یک جفت چشم حقیقت‌جو و حقیقت‌طلب است ؛ هر چشمی را که دیدیم ، نیافتیم . مقصود را آن‌گه یافتیم که دیگر نبود در میان ما . روزها بود که رفته بود با شتاب . آن‌چه که می‌خواهیم ، نیست ؛ اگر هست خود را نمایان نمی‌کند ، تا موقعی که بمیرد و حسرتی از آه ما را دریابد . یک جفت چشم که رام باشد ... .

با خود چه کرده‌ایم ؟ چه می‌کنیم ؟ نه با او هستیم که خود را دل‌خوش به طبقات اولی بهشتش کنیم و نه با مطربان « این‌ور » که حسابی خود را از قید « آن‌ور » رها کرده‌اند و زنجیر و عنان را به دست دل و احساس داده‌اند . ما این‌جا در عین بودن محویم ، محوی مدعی . می‌خواهیم با این‌وری‌ها هم‌قطار شویم ، یاد می‌آوریم آن شب ، هنگامی که سنگ‌لحد ‌نامی بر سرمان می‌گذارند و بقیه مشغول خود می‌شوند ... می‌خواهیم با آن‌ور همراه شویم ، یقینمان و ترسمان راه نمی‌دهد ؛ ترس از آزمایش او برای اثبات ایمان ما ، که این بی‌وجود را کاسه‌ی صبر کوچک است .

دل خوش کرده‌ایم به شعار ... به ما یاد داه‌اند که دل ببندیم ، وقتی دل بستیم ، همه می‌گویند فراموش کن ! اصلا دل بستن کار مانیست که ببندیم یا آزادش کنیم . اصلا ما را دلی نیست . اگر چیزی هست ، باید بلافاصله سرکوبش کرد که گنده... نکند .

ما خودمان ، حق را از خودمان سلب کردیم با جهالت و نادانی‌مان . حالا اگر جرات داریم فریاد می‌کنیم که ما خطاکاریم . چیز زیادی نمانده است ؛ وصال نزدیک است . چند دانه انار ! حیف که نمی‌فهمیم یا فکر می‌کنیم که فقط ما می‌فهمیم . آن زمان که بار امانت را بر دوش گذاشت بعد از کوه و درخت ، آن زمان که آب وجودش را از چهل‌سال اشک فرشتگان مهیا کرد ، آن زمان که چنان مستش کرد که تصدیق « قالوا بلی » را از او گرفت ، آن زمان که از سرزمین رویایی‌اش به جرم تجاوز به میوه‌ی ممنوعه اخراجش کرد ، دنبال چه بود ؟ دنبال این که بار امانتش را به دوش بکشد ، این که دوستش داشته باشند که به او رجوع کنند ، برایشان وحی فرستاد که این‌طور باشید ؛ حقش است ، باید بخواهد . ولی این جماعت ، از اهل کوفه‌اش بگیر تا به اهالی ... برسی ، آیا طاقت این بار امانت را دارد ؟ آیا تو طاقت این بار را داری ؟ اگر فهمیدی ، کمی فکر کن !

به این انرژی الهی, جهت بدهیم

سکس, انرژی حیات و زندگی است و شاید بتوان گفت نصف واقعیت زندگی همین است و هر جامعه با توجه به فرهنگ خود به شکلی خاص با آن برخورد می‌کند, و هر کدام از یک یا چند نوع تئوری, تئوری آزادی, تئوری سرکوب و نهی, تئوری تعدیل تغذیه می‌شوند. در طول تاریخ, بسیار قصه‌ها و شعرها و نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌ها در این زمینه نوشته و بازی شده است. بسیاری در اثر برخورد با این جریان کشته شده‌اند. طایفه‌ها و قبیله‌ها با هم جنگ و دعوا کرده‌اند, سربازها در حمله به کشورها به زنان تجاوز کرده‌اند. چه خانواده‌هایی که از هم پاشیده شده‌اند, روابط نامشروع یک زن با یک مرد باعث تولد بچه‌های بی‌نام و نشان شده است و در دادگاه‌ها, بسیاری از اختلاف‌ها بر اساس اختلافات سکس است, رئیس جمهوری (کلینتون) بر اثر روابط جنسی, به سوژه‌‌ای پر سروصدا تبدیل شده بود. مجلات مختلف از مساله سکس (خصوصاً تصاویر سکسی) برای جذب خوانندگان خود استفاده می‌کنند, در کانال‌های ماهواره‌‌ای فیلم‌های (سکسی) یکی از پرطرفدارترین برنامه‌ها را به خود اختصاص می‌دهد.
سکس عامل بسیاری از ارتباطات مثبت و منفی در جامعه شده است, از طریق سکس, درصدی از زنان به خودفروشی پرداخته‌اند و عده‌‌ای از طریق سکس به عشق رسیده‌اند و عده‌‌ای راه انحراف را پیش روی خود ساخته‌اند؛ وقتی وارد محفلی می‌شوی چه دختران, چه پسران و چه زنان سن‌دار و چه مردان میانسال, اکثراً باب جوک‌های جنسی را باز می‌کنند و قهقهه سر می‌دهند. درصدی از خیالات انسان را در طول شبانه‌روز روابط رویایی سکسی است, عده‌ای از مردان چه پول‌ها که برای سکس خرج نمی‌کنند, بسیاری از زنان از دست مردان خود به دلیل افراط در این زمینه به طلاق و افسردگی کشیده‌ شده‌اند. در طول شبانه‌روز مردان و زنان همانطور که غذا و آب می‌خورند, با هم رابطه سکسی دارند و از ابزارهای مختلف لباس و ادکلن تحریک کننده و دیگر وسایل استفاده می‌کنند تا جنس مخالف خود را جذب کنند. طراحان لباس, در طراحی لباس‌های خود, روی این نکته توجه خاص دارند. معلمی که سال‌هاست اخلاق درس می‌داده لحظاتی پای او می‌لغزد و شهره عام و خاص می‌شود که بله آقا با فلان خانم رابطه داشته, و جالب است که در اکثر جوامع سکس و آبروی اجتماعی رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. عده‌ای از پسران به انحراف کشیده شده‌اند و عده‌‌ای دختران هم به همجنس بازی. مثال‌های بسیاری می‌توان زد که سکس در روابط بین فردی و اجتماعی نقش مهمی را بازی می‌کند. جوامع غربی به شکلی خاص با این مساله برخورد می‌کنند, و جوامع شرقی به گونه‌‌ای دیگر.
جوامع پیشرفته از همان دورانی که فرد به بلوغ می‌رسد از طریق رسانه‌های مختلف به آموزش دختران و پسران می‌پردازند تا افراد در زمان ازدواج نسبت به سکس, شناخت کافی داشته باشند. در ایران سکس تابو است, کسی جرات ندارد که به طور عیان و واضح, به طرح مساله بپردازد و اکثراً در خفا و پنهان, چیزهایی می‌گویند و سریع جمع‌بندی می‌کنند. ای وای کسی نفهمد, زشت است و خوبیت ندارد و بعد لبخندی و رضایتی. اما امروز ما تصمیم گرفتیم از زاویه‌ی علم به این مساله بپردازیم و در
وبلاگ
خود به طور دقیق این مساله را کالبد شکافی کنیم. البته تا این جا از طرف عام و خاص به نوعی جسارت ما را تشویق کرده‌اند, ما معتقدیم بایستی ضریب هوشی در زمینه‌ی سکس در جامعه بالا برود تا افراد نسبت به این موضوع شناخت علمی پیدا کنند و هر موضوعی که انسان شناخت کافی داشته باشد. در تصمیم‌گیری و برخورد با آن دقیق‌تر عمل می‌کند, بسیاری از زنان و مردان در شب زفاف از خیلی از مسائل ظریف سکس ناآگاه هستند و داشته‌ایم زنان و مردانی که بعد از چند سال بسیاری از موارد ظریف این موضوع را نمی‌‌دانند. زنان و مردانی که به لحاظ عدم آگاهی به مرور به سردمزاحی کشیده‌ شده‌اند و کانون خانواده‌شان از هم پاشیده شده است. اگر تصمیم‌گیری درباره این موضوع را به عده‌‌ای ناآگاه بسپاریم, طبیعتاً آنان بر اساس تئوری نکن, زشت است, قباحت دارد, مگر مساله‌‌ای مهم‌تر از این پیدا نمی‌کنید, سرکوبش کنید. نبینید, و … عمل می‌کنند و همین‌طور است که می‌بینیم که جامعه به مرور به طرف یک فاجعه‌ی جنسی پیش می‌رود و می‌بینیم که بسیاری از مرزهای خانواده را از بین برده است و فیلم‌های سوپر, ارزش پیدا کرده است. راستی چرا زمانی که زنی متاهل در خیابان می‌ایستد, ده‌ها ماشین, بوق و چراغ می‌زنند, ‌ای آقا این زن متاهل است اما بردگان و گرسنگان جنسی, مجرد و متاهل نمی‌شناسند, فاجعه به همه جا کشیده است. در خیابان‌های شلوغ, زن‌ها معمولاً مورد تعرض قرار می‌گیرند. هوا که تاریک بشود, بسیاری از زنان و دختران در امنیت نیستند. باید گفت و تحلیل کرد, چرا در جامعه‌ی ما افراد گرسنه‌تر ‌شده‌اند, بردگان جنسی روز به روز بیشتر می‌شوند. در این چند سال اخیر شدت فجایع جنسی چون خفاش شب, و امثال این‌ها در شهرهای مختلف بیشتر شده است, واقعاً چه بستر فکری بر این جامعه حاکم شده است که این چنین تولیداتی می‌دهد. معلول را رها کن, علت را بچسب. اینهمه بلندگوها و مجلات و هزینه‌های تبلیغات برای چیست؟ چه فکری در جامعه محدود و سرکوب شده که شاهد اینهمه رفتارهای زیرزمینی و پنهانی هستیم.
ایدز, سمبل رابطه‌ی از هم گسیخته‌ی جنسی, از خانه‌ای به خانه‌‌ای دیگر می‌رود و جاخوش می‌کند و کسی هم صدایش در نمی‌آید, ده سال دیگر را ببینید, پسری می‌گفت با دختری رابطه‌ی سکس برقرار کردم, بعد از این که دختر از منزل من رفت در نامه‌‌ای برایم نوشته بود که به جامعه‌ی ایدزی‌ها خوش آمدید, حالا من مانده‌ام یک دنیا غم و افسردگی, کسی به فکر قانونمند کردن این رابطه‌ها نیست. شرایط اقتصادی برای جوانان وخیم شده است و سن ازدواج برای دخترها و پسرها به بالای مرز سی سال کشیده است, آیا می‌توانیم یک جامعه‌ی پیچیده و تودرتو را با همین تعصب‌ها و تحلیل‌های خام و غیرت‌های بی‌پایه اداره کرد, بفرمایید, اداره کنید. چرا هر چه می‌گویید و نصیحت می‌کنید کمتر گوش می‌دهند. لجبازی‌ها و خودنمایی‌های جنسی در خیابان‌ها را ببینید. بیایید برای یک بار هم شده به مشکل جوانانی که دچار عقده‌های جنسی هستند گوش بدهید, چرا شب و روزش سکس شده, چرا در مدارس پسرانه و دخترانه بازی‌های جنسی تشدید شده است, حتماً می‌گویید, ماهواره‌ها, امان از تهاجم, بلی می‌تواند درصدی باشد, اما این همه‌ی جواب مساله نیست. این‌ همه سازمان‌های جوانان چه می‌کنند. چرا لاپوشانی می‌کنید. از چه کسی باید اجازه گرفت. بیائید این انرژی را با دادن شناخت‌های دقیق و علمی جهت بدهید. ما که این کار را شروع کرده‌ایم, باشد که بمانیم و بگوئیم, باور کنید که هیچکدام‌مان ضرر نمی‌کنیم. هر موضوعی که از زاویه‌ی علم به آن پرداخته شود, می‌توانیم آن را در جامعه, طرح و به بلوغ برسانیم. باید به این موضوع انسانی پرداخت, بسیاری از کشورها با این مساله کنار آمده‌اند و ‌این انرژی را کانالیزه کرده‌اند و از این انرژی نهایت استفاده را می‌کنند. طرح این موضوع شاید اثبات آفتاب باشد برای شما. ما معتقدیم که
Sex امری است مقدس که باید به آن نگاه آسمانی و الهی کرد
. این نگاه‌ها و سرکوب‌ها وضع جامعه‌ی ما را وخیم‌تر می‌کند. در آزمایشی, معلمی نمکدانی را به سر کلاس می‌برد, این روند چندین بار تکرار شد, تا این که یک روز, به بچه‌ها گفت! خواهش می‌کنم که کسی به این نمکدان دست نزند تا من چند دقیقه به بیرون بروم؟
معلم از سر کلاس رفت و بچه‌ها همگی به طرف نمکدان هجوم بردند, تا بفهمند راز نمکدان که از طرف معلم نهی شده, چیست؟ برای محققان این سوال مطرح شد که چرا کسی در روزهای قبل به آن نمکدان توجه نکرده بود. و با آزمایش‌های مکرر دیگر به این نتیجه رسیدند که هر چیزی, نهی و منع شود, کنجکاوی انسان را بیشتر می‌کند. بهتر نیست به جای این همه محدودیت‌ها و سرکوب‌ها و گاهی توهین‌ها, بستر اجتماعی مناسب را برای آن‌ها فراهم کنیم. نه, تند نرو, ما مخالف ابتذالیم.حرف من, حرف توست, اما به زبان دیگر و از زاویه‌‌ای دیگر. ما باید آموزش مفاهیم جنسی را از همان دوران شروع بلوغ با زبانی ساده شروع کنیم. و مطمئناً اگر فرزندان ما به شناخت علمی جنسی دست پیدا کنند, درصد بسیاری از رفتارهای پرخاشگرانه‌ی جنسی حذف خواهد شد. آن گاه دختران و پسران ما با ادبیاتی بالغانه در زمینه‌ی
Sex با هم برخورد خواهند کرد و می‌توانند از توجه بیمارگون به این موضوع, این انرژی را در جهت رشد و بالندگی اجتماعی خود در نظر بگیرند, تا کی باید به این حیای شرقی ادامه داد.؟