نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

منطق عاشقانه

 

منطق عاشقانه مغز ندارد ! احساس دارد !
منطق عاشقانه قلب ندارد ! دل دارد !!
دل سلول ندارد ! اما راستش را بخواهی ، گاهی سلولی می شود که شاید تا ابد توی اش زندانی بشوی. سلولی که قفلش ،تنها، به بوسه ای گشوده خواهد شد !
دل کلک ندارد ! اما گاهی وقتها کلکی می شود که یک کشتی شکسته بی پناه را از میان هزاران طوفان دلشکستگی به ساحل امن می رساند!
دل پاسخهایش از پیش تعیین شده نیست ! … اما پاسخهایی می دهد که تعیین کننده است! تعیین کننده انجام بی انجامی ! تعیین کننده محل نقطه ، در جمله دیوانه وار غم! تا شادی درست از سر خط نوشته شود ، با دستان امّی عشق !

تو چه دانی...

 

تو چه دانی که پس ِ هر نگهِ ساده من ،
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاهِ تو ، که پُر عصمت و ناز ،
بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست .
دردم این نیست ولی !
دردم این است که من بی تو دگر ،
از جهان دورم و بی خویشتنم .
...
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم !!
....
مگرم سوی ِ تو راهی باشد ،
چون فروغ ِ نگهت ،
ورنه دیگر به چه کار آیم من ، بی تو!!؟

متولد شودم- دوباره

 

 

در مورد من :

بسیار عقل گرا ولی در عین حال بهره مند از نعمت احساسات پاک. با صداقت کامل گام بر میدارم. زندگی با کیفیت را به هیچ قیمتی فراموش نمی کنم. زندگی را با موانعش می شناسم. تا وقتی چیزی را درست بدانم، تا پای جان ایستادگی می کنم. میدانم که اشتباه ممکن است. فرصت جبران میدهم و میخواهم. خوبی ها را برای همه موجودات دنیا می خواهم. اندیشیدن کار هر لحظه من است. همین. خیلی حرف زدم...

پیام ضروری :

بدنیا آمده ام که انسان باشم. همین! نه فرشته و نه حیوان... یک انسان با همه نقص ها و قدرتهایش. بر آنم که همواره از انسان بودنم لذت ببرم و دفاع کنم. چیز کمی نیست.

مهمترین چیزها در مورد من :

در کوتاه مدت در مورد من دچار سوء تفاهم میشی. زمان خیلی چیزها رو واضح میکنه. باید به نزدیکی مرحله سوم از مراحل آگاهی شناخته شده توسط وین دایر برسی تا با هم راحت باشیم (خودم که هنوز خیلی فاصله دارم!) وگرنه از من تصویر خوبی

 نمی بینی. من رو یک انسان ببین، همین. مثل خودت. اگه از من انتظار اضافی داری اشتباه می کنی. من روشم در هر رابطه ای برنده - برنده است. ممکنه بیشتر از تو در رابطه گام بردارم اما این کار رو به انتخاب خودم می کنم. مطمئن باش از من دروغ نمیشنوی، دروغت رو هم خوب می فهمم. ارزش من و تو به چیزهائی که داریم، کارهائی که می کنیم، و نظر دیگران در موردمون نیست.

مورد که برایم قابل تحمل نیستند:

بیهودگی ترس یآس آدم هائی هستند که میدونند کسی رو آزار می دهند ولی برای جبران ضعف هاشون اینکار رو می کنند. مریضند ولی نمیتونم باشون ارتباط داشته باشم.

تعادل :

زندگی در جریان است. وابسته به یک پدیده نیست. کاری کن که بعدها پشیمان نباشی، آینده نگری سرمایه بزرگی است .

قسمت نظر خواهی پر کنید لطفاً.

 

چرا ؟

 

چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

 

 

وقتی تو نیستی

 

 

 

وقتی تو نیستی

نه هستهای ما چونان که بایدند ، نه بایدها

عمریست لبخندهای نازک خود را در دل می ریزم

باشد برای روز مبادا !!!!!!

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست.......

آن روز هر وقت که باشد

روزی شبیه امروز ، روزی شبیه فردا

روزی شبیه تمام روزهاست

هر روز بی تو روز مباداست

حس آدم‌های رفتنی را پیدا کرده‌ام

            

 

حس آدم‌های رفتنی را پیدا کرده‌ام ... آدم‌هایی که به زودی محیط‌شان را ترک می‌کنند. دیگر هیچ کدام از آن آدم‌های قبلی را نخواهند دید و همه رابطه‌های قبلی‌شان مضمحل می‌شود.بعضی وقت‌ها از این خوش‌حال‌ام. خوش‌حال‌ام که به دنیایی وارد می‌شوم که دیگر کسی من را نمی‌شناسد، ‌پیش ذهنیتی نسبت به من ندارد: حافظه‌ای وجود ندارد برای پیش‌قضاوت در مورد تو. اما گاهی هم ناراحت‌ام. ناراحت از زمانی که صرف ایجاد این همه رابطه انسانی کرده‌ام. رابطه‌هایی که گاهی از جنس احترام بوده است و گاهی از جنس دوستی و گاهی از جنس صمیمیت.دلیلی ندارد که این‌ها بخواهد نابود شود ولی نمی‌دانم چرا این‌گونه حس می‌کنم که همه‌شان از بین می‌رود. جامعه فعلی‌ام به همین روند ادامه می‌دهد و مرا فراموش می‌کند و من صاحب نوستالژی جدیدی می‌شوم در حالی که در واقعیت لزومی به داشتن چنان حسی برای‌ام وجود نخواهد داشت.عجیب است ... این روزها حس خاصی نسبت به رابطه‌ام با افراد پیدا کرده‌ام. یک جور حس بدبینی ... بدبینی‌ای که می‌خواهد همه رابطه‌های‌ام را نابود کند.