(نامه محرمانه و مستقیم به خدا!)
خدایا! تو را هم «فیلتر» کرده اند؟
خدایا!
من از ایران برایت نامه می نویسم! نمی دانم اینها تو را هم فیلتر کرده اند یا نه؟ و این نامه و ایمیل به دستت می رسد یا خیر؟ نمی دانم تو را هم «حصر خانگی!» کرده اند یا نه؟ نمی دانم تو هم در «بازداشت خانگی!» هستی یا نه؟ آخر قربانت بروم تو دیگر چرا «سکوت» کرده ای؟ اینجا این کسانی که بر ما خدایی می کنند، دارند «بیداد» می کنند! به ما گفته اند که «نایب امام زمان» و جانشین خدا هستند! ولی طوری رفتار می کنند که انگار تو که خدا هستی، نایب و نماینده اینها در آسمان هستی! ما که از «سلسله درجات» خدایی و نایب و امام خبر نداریم، ولی نکند اینها راست می گویند. چون رسما" می گویند جای خدا نشسته ایم و «خدایی» می کنیم و تو هم که آن بالاها نشسته ای،مثل علما و مراجع تقلید «سکوت» کرده ای! خدای بزرگ! قربانت بروم. آخر چرا تو به این مقام معظم رهبری، چیزی نمی گویی؟ نکند تو را هم ترسانده یا تهدیدت کرده؟ نکند تو هم بخاطر مصالح خودت به این «مقام عظمای ولایت» چیزی نمی گویی؟ نکند زبانم لال، ایشان از تو هم «گزکی» یا «آتویی» یا چیزی دارد که اگر حرفی بزنی و کاری بکنی، آن گزک و آتو را «رو» می کند؟
خدای بزرگ! «ندا» به آسمان و به بارگاهت رسید؟ «ندای ما» به آن بالاها رسید؟ چهره خونین و معصومش را دیدی؟ قربانت بروم اگر تو را هم سانسور کرده اند، اقلا" یک پیغامی چیزی بفرست تا بدانیم «هنوز هستی»! اینجا خیلی از علما و مراجع تقلید و شخصیتها که این جنایتها را دیده اند، هنوز هم حرفی نمی زنند و سکوت کرده اند! نمی دانم این مراجع دارند از سکوت تو «تقلید» می کنند یا (زبانم لال!) تو داری از اینها تقلید می کنی؟ بالاخره ما اینهمه خمس و زکات و فدیه به این مراجع معظم تقلید دادیم و اینهمه نماز و روزه و واجبات انجام دادیم تا این آقایان مراجع در چنین روزهایی زبان در دهان بچرخانند و از حقانیت دفاع کنند و اجازه ظلم ندهند.
خدای من! به دوستانم می گویم این نامه را به زبانهای مختلف پیامبران دیگرت (انگلیسی/عربی/عبری/فرانسوی و...) هم ترجمه کنند و بگذارند روی «فیس بوک» و «توییتر» تا به زبانهای دیگر هم این پیام را بشنوی. خدای عزیزم آیا فیلترشکن داری؟ اگر داری برو توی وبلاگ و فیس بوک و این نامه را بخوان! و بعد به «داد» ما برس. اینها دارند با نام تو و امامانت، ملت را می زنند و زندان و شکنجه می کنند و جوانهای ما را می کشند و هرکسی هم حرفی بزند می گویند:«امور داخلی ماست و دخالت نکنید»! قربانت بروم! شاید برای تو که «خدا» هستی، امور داخلی و خارجی نکنند، تو «سرکی» بکش ببین می توانی یک کاری بکنی؟ حالا اگر کمک هم نفرستادی نفرست! اقلا" یک دیده بان حقوق بشر بفرست ببیند اینجا چه خبر است؟ خدایا نکند تو هم باور کرده باشی این مردم معترض «مُشتی خس و خاشاک اند»؟ نکند حرف اینها را باور کرده باشی. اینها «مردم ایران» هستند که همیشه عاشق تو بوده اند و هستند. این مردم را «گروگان» گرفته اند.به دادشان برس.به دادمان برس.
خدای من! اگر این نامه فیلتر نشد و بدستت رسید، کاری بکن و چیزی بگو تا بفهمیم هستی و حداقل «ندای ما» به تو رسیده. بعد اگر خواستی مثل علما و مراجع تقلید و شخصیتهای دیگر، در قبال این جنایتها سکوت کنی، بکن! نوکرتم هستیم!
ای آزادی
ای آزادی ، تو را دوست دارم ، به تو نیازمندم ، به تو عشق میورزم ، بی تو دشوار است ، بی تو من هم نیستم ، هستم ، اما من نیستم ، یک موجودی زندگی خواهم بود تو خالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو ، یعنی هیچ ، ای آزادی ، به مهر تو پرورده ام ، ای آزادی ، قامت بلند و آزاد تو ، مناره ء زیبای معبد من است ، ای آزادی ، کبوتران آزاد و رنگین تو ، دوستان همراز و آشنای من اند ، کبوتران صلح و آشتی اند ، پیکهای همهء مژده ها و همهء پیامهای نوید و امید و نوازش من اند : ای آزادی ، کاش با تو زندگی میکردم ، با تو جان میدادم ، کاش در تو میدیدم ، در تو دم میزدم ، در تو می خفتم ، بیدار می شدم ، می نوشتم ، می گفتم ، حس می کردم ، بودم . ای آزادی ، من از ستم بیزارم ، از بند ییزارم ، از زنجیر بیزارم ، از زندان بیزارم ، از حکومت بیزارم ، از باید بیزارم ، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم ، ای آزادی ، مرغک پر شکسته زیبای من ، کاش می توانستم تو را از چنگ پاسداران وحشت ، سازندگان شب و تاریکی و سرما ، سازندگان دیوار ها و زندانها و قلعه ها رهایت کنم ، کاش قفست را می شکستم ، و در هوای مرز ها پاک بی ابر بی غبار بامدادی پروازت می دادم ، اما ... دستهای من را نیز شکسته اند ، زبانم را بریده اند ، پاهایم را غل و زنجیر کرده اند و چشمانم را نیز بسته اند ..... و گرنه مرا با تو سرشته اند ، تو را در خویش ، در آن صمیمی ترین و راستین من خویش مییابم ، احساس می کنم ، عمق طعم تو را هر لحظه در خویش میچشم ، بوی تو را همواره در فضای خلوت می بویم ، آوای زنگدار و دل انگیزت را به ستایش بالهای فرشته خویش در دل ستاره زیر آسمان شبهای تابستان کویر می ماند همواره میشنوم ، ای ... همهء روز با تو ام ، گام به گام همچون سایه با تو همراهم ، هرگز تنهایت نمی گذارم ، همه جا ، همه وقت تو را در کنارم و مرا در کنارت ، هستم ، چشمهایت را درست بگشای ، نه آن چشمها که با آن متولی می بیند را می بینی ... ، آنگاه که خدا کالبدم را ساخت تو را ای آزادی بجای روح در من دمید ، و بدین گونه با تو زنده شدم ، با تو دم زدم ، با تو به جنبش آمدم ، با تو دیدم و گفتم و شنفتم و حس کردم و فهمیدم و اندیشیدم .... و تو ....ای روح گرفتار من ، میدانی ، که در همهء آفرینش چه نیازی دشوارتر و دیوانه تر از نیاز کالبدی است به روحش ؟ اما .... تو میر غضبهای استبداد ، فراشان خلافت از من باز گرفتند و مرا " تنهایی دردمندم " تبعید کردند و به زنجیر بستند ، چگونه می توانند از یکدیگر بگسلند که نگاه را از چشم باز نمی توانند گرفت و چشم را از نگاهش باز نمی توانند گرفت و من ای آزادی ! با تو می بینم !
ای آزادی خجسته آزادی ................خواهم که تو را به تخت بنشانم
یاآنکه مرا به پیش خود خوانی................یا آنکه تو را به پیش خود خوانم !
این ها به جای آنکه افکار حسین را به ما بیاموزانند زخم های تنش را نشان
می دهند و بزرگترین رنج او را بی آبی معرفی می کنند