نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

من کیم؟

 اُپوس اول

من کیم؟

من چی هستم؟ هدف من چیه؟ اصلاً من یعنی چی؟

من بودن و پیدا کردن چگونگی بودن، چه مسئله ایست که در تمامی اعصار گروههایی برای یافتن آن جمع میشدند؟ گروههایی جمع میشدند برای بازگشت به خود و شبهایی را که با هم قدمی به سوی خود برمیداشتند جشن میگرفتند. علوم بسیاری در این دنیا هست که ما از واقعیت چرایی وجود آنها بی‌خبریم. جادوگری، کیمیاگری، ارتباط با دنیاهای دیگر و ... . من دو سال در مورد کیمیاگری و جادوگری کتاب خوندم و کلکسیونی از کتابهای آن (انگلیسی، چون فارسی زبان موجود نیست) را جمع کردم.  در تمام مسیر خواندنم هرگز هدفی از آنها متصور نشدم. آنقدر از خیالات پوچ جماعت خواندم که کلاً همه را کنار گذاشتم. اما نکته‌ای وجود داشت. نکته اصلی بازگشت به خود بود. آخرها که از کتابهای سطحی فاصله گرفته بودم و آرام آرام به چشمه نزدیک میشدم. میدیدم در مورد چیزهایی صحبت میشود که عملاً به ذهنم هزیان محض می‌آمد. اما اکنون، فکر میکنم تمام آن خطها، نوشته‌ها، اشکال، فرشته ها و امضای آنها (SEAL) و خدایان؛ تماماً نماینده ای از قسمتی از وجود بودند و چیزی رهنمود میشدند. به "خودت را بشناس". این همه کتاب، این همه انرژی، این همه فرقه تشکیل شده تافقط این جمله را محقق کند.

جداً نیاکان ما چندین هزار سال به خطا میرفتند؟ آیا بحران هدف آنها را برآن داشته بود تا چیزی انتظاعی و نا موجود را هدف بگیرند؟ یا این همه نوشته و فرقه صرفاً برای پر کردن خلا وجودی و سوراخهای شخصیتی آنها بوده؟ و یا جداً هدفی والا در کار بوده؟

در اپوس بعدی ادامه این مطلب را خواهم نوشت.

--------------------------

درباره عکس:

عکس هرمس سه بار معظم ( Hermes Trismegist). در افسانه های یونان باستان هرمس خدای نامه بر بوده که به این واسطه دارای علوم خدایان بزرگ میشه. در جای دیگر به عنوان یک انسان بزرگ در مصر است که روزی تمام بزرگان علوم غریبه از تمام جهان در مصر جمع میشوند و وقتی اسرار را از هرمس دریافت میکنند. به سرزمین خود بازگشته و اجرا میکنند. بعضی، قرابت اشکال و علائم این علوم را به این دلیل میدانند. واقعیت این چهره پشت داستانهای بسیار گم شده است.


 اُپوس دوم


گاهی فکر میکنم شاید اینها تماماً به خاطر بحران هویتی است که انسان متفکر ( نمیگویم آگاه، چون آگاهی نسبی است و حقیقت است و نه الزاماً واقعیت) در دنیا، یا بهتر است بگوییم خارج از خود، با آن مواجه است. بحران هویتی حاصل از هدفهایی که خودش درست کرده. پول، رفاه، فقرو غیره کلاً هدفهایی است که انسان با دنیا موفق به تولیدش شده و اگر صحیح بنگریم هیچ چیز نیستند و ارزش ندارند و با از بین رفتن دنیا (آن چیزی که قسمتی از انسان نیست) آنها نیز از بین میروند.

و اگر بخواهیم هدف غایی را در این متن تعریف کنیم چنین خواند بود: هدفی که انسان برمیگیزیند و به واسطه حرکت به سوی آن هدف، چیزی بدست می‌آورد که از بین نمی‌رود و بهتر بگوییم، هدف باید به وجود او وابسته باشد.

شاید گفته شود این دقیقاً همان تفکری است که به پوچی می‌رسد؛

درست است.

پوچی قسمتی از زندگی دنیاست اگر هدفی نباشد.

شاید بگوییم بهشت یا جهنم و آنچه در آن است میتواند هدف باشد. خوب اجازه دهید از استقرای ریاضی استفاده کنیم. بگوییم این بحران هدف تمام دنیای مادی خارج از "من" را در بر میگیرد. و در این دنیا تمام اهدافمان مربوط به دنیا و آنچیزی است که خودمان ساختیم. حال تکه‌ای دیگر به این دنیا اضافه کنیم که همان بهشت یا جهنم است که دو حالت دارد. یا هدف در آنها تعریف می‌شود (یعنی هنگامی که جزئی از آن هستیم هدف را تعیین میکنیم.) که باز میشود حالت دیگری از این دنیا و هدفهای آن؛ خوب حالتی از حکم ثابت شد. حالت دیگر اینکه خود بهشت و جهنم هدف هستند. یعنی خوشگذاری ابدی. اول اینکه این بسیار هدف پوچی است. انگار انسان بگوید هدف من برهه ای از زندگی دنیاست. مثلاً جوانی. و مورد دوم ابدی. ابدی یعنی چه وقتی زمانی در کار نیست؟ تا کی؟  وقتی چیزی از بین نمیرود و تغییر نمی‌پذیرد چگونه ابعاد مادی مطرح میکنیم؟ پس این خوشگذرانی ابدی نیز مفهومی ندارد و هدفی رضایت بخش و غایی نیست. تمامی آنچه گفته شد برای هر دنیای بیرونی دیگر نیز صادق است. هر دنیایی که به ما معرفی شود می‌توانیم استدلال مشابهی را به کار بریم.

ولی قاعدتاً باید از وجود هدفی متصور شد.  اگر دنیای بیرون از "من" را اثبات به بی هدفی کردیم، یک دنیا می‌ماند. دنیای درون که میتوانیم هدف را در آن متصور شویم. اگرچه نمیتوانم وجود یا عدم وجود هدف را در این دنیا اثبات کنم، اما ترجیح میدهم ریسمان را به جایی ببندم که اندکی امکان در آن باشد.

----------------------------------------------

درباره عکس: برگرفته از کتاب کمدی الهی دانته. "مینوس به وضعی ترس آور در آنجا نشسته و دندان بر هم میساید. گناه کسان را به محض ورود میسنجد و درباره آنها قضاوت میکند و با حلقه کردن دمش، هرکس را بجای مناسب میفرستد."