یک روز میبوسمت!
فوقش خدا مرا میبرد جهنم!
فوقش میشوم ابلیس!
آن وقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده، جهنمی میشوی!
جهنم که آمدی، من آن جا پیدایت میکنم و از لج خدا هر روز میبوسمت!
وای خدا! چه صفایی پیدا میکند جهنم ...!
***
یک روز میبوسمت!
پنهان کردن هم ندارد. مثل خندههای تو نیست که مخفیشان میکنی،
یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود،
مثل نجابت چشمهای تو است، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان میشوند.
عریانیاش پوشاندنی نیست، پنهان نمیشود ... .
***
یک روز میبوسمت!
یکی از همین روزهایی که میخندانمت،
یکی از همین خندههای تو را ناتمام میکنم: میبوسمت!
و بعد، تو احتمالا سرخ میشوی، و من هم که پیش تو همیشه سرخم ... .
***
یک روز میبوسمت!
یک روز که باران میبارد، یک روز که چترمان دو نفره شده،
یک روز که همه جا حسابی خیس است،
یک روز که گونههایت از سرما سرخ سرخ، آرامتر از هر چه تصورش را کنی،
آهسته، میبوسمت ... .
***
یک روز میبوسمت!
هر چه پیش آید خوش آید!
حوصلهی حساب و کتاب کردن هم ندارم!
دلم ترسیده، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی.
آخر، عشق چهار حرفی کلاس اول من، حالا آن قدر دوست داشتنی شده که برای خیلیها چهار حرف که
سهل است، هزار هزار حرف باشد.
به قول شاعر: عشق کلاس اول، تنها چهار حرف است، اما کلاس آخر، عشق هزار حرف است ... .
***
یک روز میبوسمت!
میخندم و میبوسمت!
گریه میکنم و میبوسمت!
یک روز میآید که از آن روز به بعد، من هر روز میبوسمت !
لبهایم را میگذارم روی گونههایت،
و بعد هر چه بادا باد: میبوسمت ! تو احتمالا سرخ میشوی،
و من هم که پیش تو همیشه