خدا ساخت
نه آنگونه که کسی می خواست
که
من کسی نداشتم
او بود که مرا ساخت
آنچنان که خودش خواست
وقتی خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند
کسی نبود تا از خزانه دلهای خوب .
بهترین را برگزیند
تنها بودم
چون اکنون
من زشتم یا زیبا ؟
این سوالیه که ذهن بسیاری از افراد رو کمابیش مشغول خودش میکنه و صد البته خانمها رو بیشتر از آقایون. نه خداییش، شمایی که الان دارید این مطلب رو میخونید احساس میکنید خوشگلید یا زشت؟ خب بعضی جاها ممکنه احساس خوشگلی کنید. مثلا تو یه مهمونی که چهارتا زشت دور و برتونو گرفتن ، ممکنه احساس خوشگلی کنید ، اما تا یه خوشگلتر از خودتون از راه میرسه ، یه کم شونه هاتونو میگیرید پایینتر. حتی ممکنه بهش حسادت بکنید و این حسادت رو هم ممکنه به دو طریق نشون بدید: یا خیلی ازش تعریف کنید یا مستقیما شروع کنید عیباشو بگید!! از طرف دیگه ممکنه شما جزء اوندسته از آدمایی باشید که زشتن اما فکر میکنن خوشگلن! یا اونایی که خوشگلن اما فکر میکنن زشتن! شایدم در مجموع خوشگلید اما لعنت براین دماغ، که هر چی بدبختی دارید از اونه!! یا شکمی که بزرگه یا قد کوتاهی که با کفشهای پاشنه بلند پنهانش میکنید! یا قد بلندی که با خم گرفتن و زود نشستن مواظبید به چشم نیاد! شایدم لپاتون یه کم بزرگه یا لباتون اونقدر که دوست دارید جالب نیست! شایدم به هزار دوز و کلک متوسل میشید تا خودتونورا زیبا وتو دل برونشون بدین ، روشهایی مثل: جوراب پانکردن، برگردوندن شلوار تا یه وجب بالاتر از مچ، انتخاب رنگ لباس برنگ رژلب، ژل زدن به موها و سیخونکی کردنشون، شلوار تنگ با مانتو کوتاه برای نمودار کردن قلنبه سلمبه ها، پرکردن خلاء ابروهاو...
و آقایون: از کچلها شروع کنم یا گری جلوی سرشونو با بلند کردن موهای پشت سر جبران میکنن یا هرچی دارن و ندارن از این ور سر پل میزنن به اون ور سر انواع و اقسام آرایش مو، خط ریش، عملیات ابرو برداری، آرایش و ادا و اطور شبیه خانمها، براق کردن موها ، شلوارایی که دم پا گشاده و نزدیک باسن و رونها تنگ، و خیلی روشای دیگه بلکه این دختر یا پسری که احساس زشتی میکنه رو برای لحظاتی دلخوش کنه که نه بابا منم قشنگم، یا اونیکه احساس قشنگی میکنه رو دلخوش کنه که علاوه بر قشنگی دلچسب و تودل برو هم هست.
اکثرا مشتری پروپاقرص آینه ها رو کسایی تشکیل میدن که یا احساس زشتی میکنن یا نگرانن که آرایشی که زشتیشونو پنهان کرده پاک نشده باشه و به هم نریخته باشه، یا خوشگلن و میخوان مطمئن بشن که هنوز خوشگلن و ... اما بالاخره جواب این سوال رو چه جوری میشه پیدا کرد که خوشگلیم یا زشت؟ متاسفانه از هر کی هم بپرسی راستشو بهت نمیگه. بعدشم آدمایی رو میبینی که به ظاهر خوشگل میان اما بعد یه مدت میبینی رفته جراحی پلاستیک تا خوشگلتر بکنه خودشو. چرا چون بعد یه مدت خودش خودشو خوشگل نمیدونسته. چون معمولا افراد خودشونو با خوشگلتر از خودشون مقایسه میکنن، لذا نمیشه گفت که احساس زیبایی یه احساس پایدار و با ثباته، بلکه در نوسانه.
اما نظر من: به نظر من همه آدما درجاتی از زیبایی رو در خودشون دارن. ولی عمدتا مشکلشون اینه که به جای نیمه پر لیوان به نیمه خالی اون توجه میکنن. هیچکس نیست که صد در صد باشه. هر کسی رو ببینی میتونی زیبایی رو درش ببینی و زشتی رو. اما در مورد زیبایی کلی، به نظر من بهترین دیدگاه رو روانشناسان آلمانی پیرو مکتب گشتالت بیان میکنن: به نظر گشتالتی ها که تاکیدشون بر کلیت هر چیزی است، دیگران عمدتا" ما رو بعنوان یه کل ادراک میکنن، لذا ممکنه شما از یه نظر جزیی زیبا نباشید اما مجموعه اجزاء چهره شما و اندامتان وقتی کنار هم قرار بگیره زیبا و جذاب و دوست داشتنی بنظر برسید. لذاستکه اگه دقت کنید اجزایی که عمدتا مردم عنصر تعیین کننده در زیبایی میدونن باعث زیبابنظر اومدن بسیاری از افراد نیمشه. مثلا" مو . بسیاری هستن که مو دارن ولی زیبا به نظر نمیرسن، چرا چون گشتالتشون یعنی چگونگی در کنار هم قرار گرفتن اجزاء چهره شون اونا رو قشنگ نمیکنه. و بسیاری هم هستن که مو ندارن ولی زیبا بنظر میرسن و دوست داشتنی. یا مثلا قد: بسیاری قد بلندن ولی زیبا به نظر نمیرسن و بسیاری قد کوتاهن ولی زیبا و دوست داشتنی به نظر میرسن. و خیلی موارد دیگه که از ذکرش خودداری میکنم. پس نهایتا پیشنهاد من به شما اینه که در ارزیابی زشتی یا زیبایی خودتون نگاهتون به کلیت خودتون باشه، که در کوتاه مدت این کلیت یا گشتالت شامل چگونگی کنار هم قرار گرفتن اجزاء چهرتون میشه ، و در دراز مدت اجزاء دیگه ای که خیلی هم تعیین کننده تره بهشون اضافه میشه مثل اخلاق و منش و شخصیت شما. پس اگه میخواید به چشم دیگران زیبا برسید، تاکیدتون رو بر عواملی بزارید که در دراز مدت شما رو به چشم دیگران زیبا میرسونن نه بر عوامل ظاهری که کاربردشون فقط در کوتاه مدته. اون عوامل دراز مدت عبارت از منش و شخصیت شماست و تمام آنچه از این منش و شخصیت ناشی میشه یعنی رفتارهاتون.
حالا احساس میکنی زشتی یا زیبا ؟؟نظرتوبه من هم بگو
اگه تمایل داشتید با من تماس بگیرید
wattoowattoo28@yahoo.com
این آیدی یاهو هم هست
کدومتون میدونه که چیه؟؟ چه عاملیه که باعث میشه در تمام مراحل زندگی زنان، تاثیر نامطلوبی به واسطه اون گذاشته بشه؟؟ متاسفانه تنها در کشورهای سنتی گرا این عامل شدیداً قدرت داره ..این عامل چیزی نیست جز یک تفکر ساده ولی مسموم! تفکری که مثل یک پیچک دور زن رو میگیره و به آرامی وی رو خفه میکنه. اینکه یک زن نمی تواند بتنهایی موفق شود و احتیاج به یک تکیه گاه دارد!! یک تفکر باطل و کاملاً غلط… شما به هرچی دختر ایرانیه نگاه کنین. مغز همشون رو چند تا کلمه داره ویران میکنه..شوهر، عشق ، کسی که تا ابد کنارت بمونه!! تمام زنهای ایرانی زندگیشون رو دارن تو این خط خلاصه میکنن.متاسفانه پایداری هم ندارن! یعنی تا یکم تصمیم میگیرن عوض بشن زِبیخ گند میزنن تو اوضاع! ایندفعه از اونور بام می افتن پایین و اصلاً این مطالب رو پوچ میبینن و تمامش رو از ذهنشون پاک میکنن! ایندفعه میشن یه موجود نچسب که مغزش یخ بسته ! متاسفانه این تفکر باعث شده که زنان ایرانی هرچقدر هم که پیشرفت میکنند باز هم می خواهند که کسی آنها را خوشبخت کند! آنها همش تو فکر این هستند که یک نفر بیابد و بار این زندگی را برایشان بدوش بکشد! خانمها خودتون مقصرید..شما فکر میکنین سنگینی جهان برایتان زیاد است! شما تکیه گاه میخواهید ولی حاضر نیستید که ستون باشید. متاسفانه باید بگم راندمان عملیتون افتضاحه!
اکثراً زنان ایرانی خودشون رو یه نهال میبینن که داره یه طوفان رو تحمل میکنه ، منتظر یه داربسته که بیاد تا بتونه بهش تکیه بده!! خدا بگم چیکارتون کنه..بعضی هاتون هم یکم احساس میکنین که مثل اینکه قضیه مشکل داره ولی نمی دونین جریان چیه! درنتیجه شوت میکنین زیر داربست و میگین داربست میخوام چیکار؟ ..خودم مثل شیر وایمیستم جلوش…آقا باده هم ایکی ثانیه میاد زرتی نهال و ریشه و هرچی هست و نیست رو عینهو ماست میکنه می اندازه دور!!..خانمهای عزیز..لطف کنید این طرزفکر دراماتیک مامان بزرگاتون رو بریزین دور و محض رضای خدا یه ذره محکم باشین.در کتاب پیامبر و دیوانه ، اثر جبران خلیل جبران چند عبارت وجود داره که خوندش رو بهمتون توصیه میکنم.شما باید این تفکر رو جایگزین کنین.فقط دو بند از این عبارتهاش رو براتون میگم..
1-زن و شوهر همچون ستون های یک معبد هستند که سقف را نگه میدارند ولی وزنی به دوش هم نمی اندازند.
2-از نان خود به هم بدهید اما هرکدام برای خود نانی داشته باشید..
بقیه اش رو برید بخونین و توروخدا یکم روش فکر کنید.شما فقط منتظرین که یه نفر بیاد و سنگینی شما رو تحمل کنه ولی اصلاً فکر نمیکنین اون در قبال اینکار از شما امتیاز می خواد. این افکار خاله هاتون رو هم بریزین دور که اگه عاشقه باید اینکارو انجام بده ! تو رو خدا بس کنین دیگه .یکم محکم باشین . مطمئن باشین اگه اینجوری بود به شما وانت می دادند نه شوهر!! شما باید بپذیرین که دوران اشتراک تموم شده! وقتی که مردی خرج زنش رو میده در واقع داره ازش آزادی خرید میکنه! اون مثلاُ قراره از شما محافظت کنه ولی در واقع شما رو صاحب
میشه! تو کلتون بکنین که اولین شرط آزادی اینه که دستتون تو جیب خودتون باشه.چرا روی مرد حساب میشه؟چون اون داره صورت حساب رو می پردازه!قدرت پول داره بحساب قدرت اون نوشته میشه! اصلاً روتون میشه واسه پول تو جیبی و خرج خونه هی پیشش دست دراز کنین؟بعد هم دو هزارتا جواب پس بدین که با پول قبلی چیکار کردین!! در سراسر دنیا زنها دارن کار میکنن.از تو رستوران گرفته تا توی راکتورهای اتمی، فقط توی این کشورهای سنتی گرای بی در و پیکرو بی صاحب میبینی که زنها چتربازی هم زندگی میکنن! در نتیجه آزادی نمیتونن داشته باشن.اونهایی هم که شاغل هستند باز در جهت اتینا شاغل هستند !! خانومها چرا همش معانی رو غلط تفسیر میکنین؟ جمله مالِ من و مالِ تو نداره دیگه مرد! بابا مرد بخدا! الان زندگی تو هزاره جدید حساب کتاب داره…بگیرین چی میگم.از نان خود بیکدیگر بدهید ولی هرکدام نان جداگانه داشته باشید. این اولین شرطه آزادیه : روی پای خود بودن. شما دنیای نوین می خواین ولی نمی خواین خودتون رو باهاش وفق بدین؟ مگه میشه همچین چیزی؟ اولین شرط زندگی در دنیای امروز اینه:خودت مسؤل ساخت زندگیت هستی. حالا بیام دوباره نظر خواهی رو باز کنم ببینم یه مشت شاعر نوشتن :آه ..ای دل..دوران عشق سپری شد! عاشقی مرد!…کوفت !! بخدا دارم خودمو کنترل میکنم که داد نزنم!………پوف…عزیز من عاشقی نمرده! ولی دوران اینکه تو مسؤل زندگیت نباشی تموم شده.هر فرد 2 راه جلوی پاش داره.یا اینکه کسی مسؤل زندگیت باشه و در مقابلش باید آزادیت رو بهش بدی و یا مسؤل زندگیت باشی و هزینه آزادیت رو هم بپردازی..لوس بازی هم در نیارین!فلسفه مفت هم ننویسین چون حد وسط نداره…این مسائل هیچ ربطی هم به عاشقی یک فرد خود مسؤل نداره..میگیرین چی میگم ؟نداره..نداره…نداره…
اعصابم خرد شد…ول کنین اصلاً…بقیه اش رو بعد براتون میگم…روی پای خودتون باشین نه شوهرانتون.
بنام آنکه بودنمان یادی از اوست
سلام بر تو
سلام بر تو و بر اشکهای خندانت
سلام بر تو و بر خنده های گریانت
سلام بر تو و هر چه زیبایی در طبیعت است
سلام بر تو و بر هر چه طبیعت زیباست
زیباییهای ما کدامند، این زیباییها کی و کجا شکل میگیرند و در نهایت این زیباییها چگونه خود را به نمایش می گذارند. شما زندگی خود را با دختری یا پسری زیبا و بد اخلاق چگونه سر می کنید، زندگی خود را با دوستانی زیبا و بی هویت چگونه میگذرانید. این زندگیها معمولا ظاهری زیبا داشته ولی از درون پوسیده و زشت می باشند و دیر زمــانی نخواهد گذشت که نهان خـــود را آشــکار می سازند. زیبایی های دیگری در نهان ما بطور مساوی بودیعه گذاشته شده، تا شاید که با شکوفا کردن آنها بتوانیم زیبایی هایی ماندگار، در زندگی از خود به نمایش بگذاریم، که با هیچ زشتی ظاهری نمی توان از زیبایی آن کاست. نکته ای که بسیار حائز اهمیت است نحوه ارائه این زیباییهای درونی است؟
آیا غیر از ارتباط خوب و موفق با دیگران میتوان این زیباییهای ارزشمند را به نمایش گذاشت؟
آیا می توان بهترین محصول را با بدترین بیان به فروش رساند؟ البته که نه، ولی شاید بتوان بدترین محصول را با شیواترین بیان به فروش رساند، و این نشان دهنده ارزش نحوه ارتباط با دیگران است. آری چنانچه از زیباییهای ظاهری بهره مند باشید، ولی نحوه ارتباط موفق با دیگران را نیاموزید از نظر دیگران مردود شمرده می شوید. چرا که نمایش زیباییها اگر در نظر اول به چهره و طرز لباس باشد، پس از چند دقیقه از بین می رود و چنانچه از علم ارتباطات چیزی در چنته نداشته باشید بزودی به فردی کسل کننده تبدیل می گردید، که هیچ کس حاضر نیست وقت خود را با شما سپری کند. و حال آنکه چنانچه از زیبایی های ظاهری بی بهره بوده ولی نحوه برقراری ارتباط را بنحو شایسته آموخته باشید بهترین موفقیتهای زندگی، کسب و کار و ازدواج در انتظار شما خواهد بود. پس نحوه برقراری ارتباط موفق را که نمایش با شکوه زیبایی های درونی شماست، بیاموزید. با داستان زیر از کتاب غذای روح نمایی دیگر از این زیبایی ها به نمایش گذاشته می شود .
یک شرکت موفق محصولات زیبایی در یک شهر بزرگ از مردم خواست که نامه مختصری درباره زیباترین زنی که می شناسد همراه با عکس آن زن برای آنها بفرستد . در عرض چند هفته هزارها نامه به شرکت ارسال شد .
نامه بخصوصی توجه کارکنان را جلب کرد ، و فوراٌ آن را به دست رئیس شرکت دادند . نامه توسط یک پسر جوان نوشته شده بود که شرح داده بود خانواده آنها از هم پاشیده شده ودر محله ای فقیر نشین زندگی می کند . با تصحیح برخی کلمات ، خلاصه نامه به شرح زیر است :
زن زیبایی یک خیابان پایین تر از خانه ما زندگی می کند . هر روز او را ملاقات می کنم . او به من این احساس را می دهد که مهمترین پسر این دنیا هستم . ما با هم شطرنج بازی می کنیم و او به مشکلات من توجه دارد . او مرا درک می کند و وقتی او را ترک می کنم ، او همیشه با صدای بلند می گوید که به وجود من افتخار می کند .
آن پسر نامه اش را با این مطلب خاتمه می داد : (( این عکس نشان می دهد که او زیباترین زن دنیاست . امیدوارم همسری به این زیبایی داشته باشم . ))
رئیس شرکت در حالی که تحت تأثیر این نامه قرار گرفته بود ، خواست که عکس این زن را ببیند . منشی او عکس زنی متبسم و بدون دندان را به دست او داد که سنی از او گذشته ودریک صندلی چرخدار نشسته بود . چین وچروک صورتش در خطوط چین و چروک چشمهایش محو شده بود . رئس شرکت با تبسم گفت : (( ما نمی توانیم از این خانم برای تبلیغ استفاده کنیم . او به دنیا نــشان می دهد که محصولات ما لزوماٌ ارتباطی با زیبایی ندارند . ))
به امید روزی که زیبایی های درونی ما زیبایی های ظاهری را تحت شعاع قرار دهند باشد که چشمها هم به دیدن این زیبایی ها بسنده نکنند شاید که چشم درون بگشاید پلک و زیبایی های درون بنشاند مهر.
چشمهات که نخندیدند، فهمیدم وقت عاشقانهی آخر است. این عاشقانه های بی خاصیت تحسین نشده، همین امروز و فردا باید تمام شوند. یک عاشقانهی آرام ( یا شاید هم مثل خودت نا آرام ) و بعد هم … تمام!
یک مشکل کوچک وجود دارد : برای عاشقانه نوشتن باید معشوق داشت. من هم که این روزها کاملا بدون معشوق مانده ام. می ترسم به خاطر عاشقانهی آخر شرمنده ات شوم…
نقابت را که شکستم، خندهی مصنوعی روی نقاب هم شکست. اشتباه کردم که قبل از نوشتن عاشقانهی آخر بی نقابت کردم. این چهرهی از پشت نقاب بیرون آمده، اصلا برای عاشقانه نوشتن مناسب نیست... .
تمام تلاشم را می کنم تا یک حس از دست رفته را برای آخـــرین بار بازسازی کنـم. فکر می کنم: به خنده هایت ( وقتی که توی چشمهام عریان می شدند ) ، به اخمهایت ( شیرین ترین تلخی های دنیا ) ، به نجابتی که از تو ساخته بودم ( والبته نداشتی، آنچه من به نجابت تعبیر کرده بودم، غرور بود، نه نجابت ) به بوسه های متولد نشده ( یا شاید هم متولد شده : توی خواب ) به دل دل کردن های شبانه ( گریه هایی که هیچ وقت روی شانه های تو نبود )
به بغض فرو خورده ام فکر می کنم ... اما برای بازسازی آن حس از دست رفته، هنوز یک چیزی کم است... .
تمام ترانه های عاشقانهی دنیا را حفظم.
تمامشان را دوباره زمــزمه می کنم ..... کفایت نمی کند. هنوز یک چیزی کم است... .
به جز ترانه، کلی شعر، کلی فاعلاتن مفاعلن فعلن هم برای روز مبادا حفظ کرده بودم.
اما انگار اینها هم برای دوباره عاشق شدن کافی نیستند! نمی دانم! شاید باید شعرهای بیشتری حفظ می کردم... .
چند خطی بیشتر به پایان این سیاهه نمانده. من هنوز برای نوشتن عاشقانهی آخر عاجزم. یک وقت فکر نکنی دست دست می کنم ها ! فکر نکنی هنوز ته دلم دوستت دارم !
آدم که دیگر خودش را فریب نمی دهد. می دهد؟ نمی دانم! شاید هم بدهد... .
امروز حس عاشقانه نوشتن ندارم، عاشقانهی آخر بماند برای فردا !
تا فردا .