خیلی از ما در لهجه و گویش، وجه اشتراک واژگانی داریم، ولی در دید و تعبیر و تغییر وقایع به هزار عقیده و مکتب استناد میکنیم. در جامعه ما، ملودیهای ناهمگون زیادی در حال نواخته شدن است. عدهای در وادی قومیت و ذهنیت خویشاند و خود را برترین میدانند و عدهای دیگر به حمل پلاکاردهای خارجیان دلخوشاند. شهر، آشوب است و مردم بلاتکلیفاند و در سردرگمی دست و پا میزنند و آدمها پشت خشونت باورهایشان ظهور میکنند و سران ممالک هم به قطعه قطعه شدن و تجاوز به مرزهای همدیگر فکر میکنند. کیشها و فرقهها در شکاف تاریخی عقاید ریشه دواندهاند و هر کسی سعی دارد ارابهای اخلاقی، معنوی و فلسفی بسازد و عدهای را سوار آن کند و چند گسل تاریخی ایجاد کند و برود دنبال کارش
سلام!
هر کسی پشت پنجره خانهاش تیری خورده و گاهی
مرده است و آوازی در قطره خونش گذاشته است و رفته است. هر که را میبینی به شکلی ناکام، سرخورده
و درمانده است و رنگ ترانههایش سوزناک است و همه آوازهایش مخالف است و تحریرهایش همه بز بیاری میآورد. به اطراف نگاه کن انگار کسی به کسی نیست، شهر گویی خاکستری است. هر کس به اقبال و
بدشانسی خود میاندیشد، باید مواظب حنجرهات باشی که نغمه مخالف نخواند که اشتباه تو، مرگ توست و تو
محکومی که قهرمان زندگیات نباشی. آدمیان در تحسین همدیگر
خسیساند. کسی نشنود که تو فکر میکنی و مینویسی. اگر هم مینویسی، چیزی بنویس که بیشعورها آن را
بفهمند و به تو چه ربطی دارد که دیگران چه میکنند و بچه همسایهمان گرسنه میخوابد،
فقط حنجرهات ارتعاش داشته باشد، کافی است. فیالواقع
تمدن بشری گرفتار است و سعی کن در محضر هیچ کس همسرایی نکنی و زندگی را همین
خزعبلات بدان و خود را فقط مشغول تصورهایی کن که معمولاً تو را به نان شبت محتاج
نکند و هیچ پلنگی را در تخیل خود راه نده و نعره هیچ شیری را در رفتار خود تمرین نکن. دنیا دو روز است و چه ارزشی دارد که تو خود را تغییر بدهی و کاشف هستی باشی. بگذار دیگران بکارند و ما
بخوریم و به درک که آیندگان چه بخورند ودر مورد ما چه بیاندیشند. قلیانت را بکش و رقص دودت را ببین
که چه شاهکاری است و با ذهنیت خود آن را اثبات کن. سعی کن خود را پشت تفکری پنهان کنی که شاید، روزی، مبادا، اتفاقی بیفتد. برای اعمال
سرگردانت هم ورقه هویت پیدا کن که روزی تو را محکوم نکنند.
هر قالب پنیری هم که دیدی، آن را بدزد و مواظب کلاغها باش
و همیشه این ادعا را داشته باش که چه کسی پنیر مرا دزدیده؟! و همسایهات را محکوم
کن و فوراً حساب خود را با او صفر کن. من چند
پیراهن از شما بیشتر پاره کردهام، این حرفهایی که میزنم برای خودتان است، یاران
خوبم، من با این اندیشهها است که امروز نُقل مجالسم وگرنه کسی کاه بارم نمیکرد.
فرصت طلب باش و اطراف خانهات را خط کشی کن. نمیدانم ماکیاول را میشناسی یا نه،
میگویند او اندیشههایی داشت که خیلی از مردان مدعی ما به آن مسلحاند، اندیشههای
او را پل ارتباطی خود و دیگران بدان و تفکرات آن را
مُدلینگ کن. اگر زدندت، تو هم بزن. هوار زدند، تو هم دو برابر آوازت را بلند کن.
جلویت پیچیدند، بیا پایین و هرچه از دهنت درآمد بگو و اجازه نده نفس کسی دربیاید. سعی کن خودت نباشی، انواع ماسکها
را بخر و هر روز از آنها استفاده کن. شکلک دربیاور و خود را همرنگ جماعت کن و قیافه معصومانه به خود بگیر و خود را در هالهای از مظلومیت
قرار بده. چند واژه را یاد بگیر و تکرار کن و هیچگاه نیتت را پخش نکن، امروز به عمل کاری ندارند، الفاظ زمینی و آسمانی را برای رفع حوائج به کار
بگیر. کلاس بگذار، شعار بده، خود را مخترع و بنیانگذار واژهها بدان و مرگ را همیشه برای همسایه بخواه و گاهی هم آههایت را به اشک تبدیل کن. این
فرمانها جدول سؤالات زندگیات را حل خواهد کرد، باور کن تمام این حرفها از کسی است که در آسیاب مویش را سفید نکرده است.
یا تحقیر کن یا تخریب و بگذار عقدههایت پادشاهی کنند. مردم که آدم نیستند، شعور ندارند، هر چه سرشان استبیاید، حقشان است. امروز از برکت تحقیر، توهین و تخریب است که الفاظم به پست ومقام رسیدهاند. هر چه به این مردم احترام بگذاری، آب در هاون کوبیدن است. تاریخ را بخوان؛ هر که آمد، خوش آمد.
به چشمانت اعتماد نکن،دزد
بازار است. شکل دزدیها عوض شده است، کفتارها به جان این طعمه افتادهاند. آدمی را
میشناسم که رسم و آیین تفسیر میکرد، اما روان تو را ارث پدری خود می داند و هر
چه را میبرد کسی را سؤال کننده نیست و خود را نابغه دهر هم میداند.
اعتراض نکن، سرنایت را ننواز، کسی را نقاشی نکن، واژهها را
دوباره تفسیر نکن، آنتنهای درکت را بشکن و حتیالامکان فاصلهها را رعایت کن، و
دیگر در ادبیات انتظار معجزهای نداشته باش، شاعرها و نویسندگان خریداری شدهاند و
به اندازه کافی در انبار موجودند. شاعر و نویسنده منفعل و مداح و منقلنشین تا دلت بخواهد، هست.
من نشسته بودم و بیچاره ای در
تیمارستان جامعه بر بالای چهار پایه ای رفته بود و نطق می کرد. او اعتقاد داشت
پیامبری بوده است،فیلسوفی که روزگاری در بطن جامعه پرسه میزده. و این مرد همان
کسی است که خیلیها آرزو داشتند مثل او شوند اما او به اینجا کشیده شده و امروز ذات
ناخوداگاهش که هدفش نجات انسانها بوده پدیدار گشته است شما هم اگر به این مراکز
سیار سر بزنید، چند پدیده اینچنینی حتما پیدا خواهید کرد و عدهای دیگر هم در گوشه کنار شهر و کشور ما فرقه
و آیین و کیشی راهاندازی کردهاند که شاید این هم از بخت و اقبال نسل ما باشد. وقتی به این سخنان گوش میکردم به فکر درصدی از افراد جامعه
افتادم که به این واژهها عمل می کنند و با دیدگاه انگیزهشناسی روبهرو شدم که
میگفت فرایند تولید این تفکرات از کدامین اندیشه بیمار است؟ این دست افراد پر مدعا
در این جامعه رو به رشدند، این دیکتاتورهای کوچک پاسپورتهایی که برای رهایی
دیگران صادر میکنند، پر از واژه فکر مطلقاً ممنوع
است و مفسرانی هستند پر از ایدئولوژیهای خشن که هیچ عشقی و فکری را به رسمیت نمیشناسند
و دنیا را سوئیت اختصاصی عقاید خود میدانند. در این شهر، سفسطهگران عجیب پرسه
میزنند و تند و تند آدمها را خطکشی میکنند و با قاطعیت اعلام میکنند که از
رویا به ته حقیقت رسیدهاند و افراد را در بلاتکلیفی
قرار میدهند و تأکید دارند به این که مردم را از واقعیت به رویا ببرند، باید از
واقعیت تلخ و شیرین موجود به یک واقعیت برتر و خلاق رسید. وباید بدانیم که قبل از
آنکه درخت مهم باشد، میوه آن مهمتر است و قبل از آنکه واژههای این افراد مهم
باشند، محصول ایدئولوژیهای آنان
مهمتر است
سلام نا شناس.
فرمان هات خیلی خوب هستن.ولی آلان با این همه جوون تحصیل کرده دیگه این حرفا درست نیست.
الان همه چشم و گوششون بازه.
امروز تو دانشگاه ما مناظره بود بین ۴ تا نماینده از طرف نامزد ها.
بچه ها با حرفاشون باعث شدن که اونا کم بیارن....
مرسی از توصیه هات....
ما نیز شاید عروسکان کودکی یک تقدیر بوده ایم ....
موفق باشی
عجیب از سیاست بیزارم
وای خیلی طولانی بوداااااااااااااااا
سلام آقا/خانم عزیز:
1-دقیقا به حرف هایی که میزنم و می نویسم ایمان دارم و اصولا تا به مساله ای نرسیده باشم اونو فقط به صرف قشنگی و یا اعلام فرزانگی ابراز نمی کنم...
2-جمله دوم شما زیاد واضح نبود اگر ممکنه مجددا بفرمایید...
3-از آشنایی با شما و از اینکه نظر خودتونو گفتین خیلی ممنونم...
موفق باشید