امشب ابرهای همه عالم در دلم می گریند٬
زخمهای کهنه ام دوباره سر باز کرده اند.
جرعه ای درکشیدم از جام مست نگاهت و دیگر عقل وهوشی نماند تا بیاندیشم
که چه شده است یا چه خواهد شد ...
بعد از آن دور شدم از تو، دور تا نبینمت،
اما حالا هر جا می نگرم تو را می بینم ...
تورا می بیننم که محو میشوی با دستهایی رقصان در باد یعنی باید رفت !
می دانم .. خوب می دانم ..
تو با من نبودی ..
تو برای من نبودی ...
با من نیستی، برای من نیستی،
از هم دوریم، فاصله بین ما را فاصلهها بلافاصله پر کردند ...
حنجره ای به وسعت فراق می خواهم تا غم دوریت را فریاد کشم ...
آخر آمده بودم تا اشکهایت را از صفحه صورتت پاک کنم،
آمده بودم تا شریک غصههایت
باشم و شادیهایم را با تو قسمت کنم،
اما تو گویا مرا نمیخواستی!
انگار از اول هم قرار نبود ...
ولی نه !! نگو که مقصری ..
تو تقصیری نداشتی ..
تو تقصیری نداری ..
تو باران بودی و باریدی،
آسمان بودی و بخشیدی،
خورشید بودی و تابیدی ...
این گناه منست شاید ...
که جوانه بودم و روئیدم،
کویر بودم و خندیدم،
آیینه بودم و درخشیدم ..
حالا برگرد ...
به خاطر من .. !!
اشکهای پاکت را از صفحه صورتت خواهم سترد ...
شبنم بوسه بر غنچه لبانت خواهم نشاند ...
لرزش شانههای نا آرامم را فرو خواهم نشاند تا سرت را با آرامش بر آن تکیه دهی ...
آتش خیس هقهقهایم را خاموش خواهم کرد ..
سکوت خواهم کرد،
ساکت خواهم ماند به احترام تنهائیت،
انتظار میکشم دردهای ناگفتهات را،
شاید بازگویی آنچه را هرگز با من نگفتی ...
با تو خواهم خندید ..
با تو خواهم گریست ..
برایت خواهم خواند ...
از شادیهایم برایت میسرایم،
گلهای پرپر نگاهت را در تلاقی نگاهم به شکوفه مینشانم !
برای شبهایت باران خواهم بود،
کشتزاری خواهم شد در برابر دیدهگانت ...
ـ آخر بهار من گفتی کشتزارها را دوست دارم
چونان ابر بهاری بر آن کشتزار خواهم بارید ..
برابر تو در گوشهای از همان خاک نمناک از زمین میرویم تا جوانه لبخند بر لبانت برویانم ...
مانند برگهای پاییزی ـ هر چند زرد و پژمرده ـ رقصان در باد خواهم شد،
آنگاه بر زمین مینشینم
تا پای بر من بگذاری ..
شاید صدای شکستنم برای قلب حزینت شادی به ارمغان آورد ...
گلی سرخ خواهم شد،
با هزار جلوه در برابرت میآیم،
شاید در قلب کوچکت جایی بگیرم ..
نسیم فروردین خواهم شد ..
بر همه گلزارهای عالم گذر میکنم ..
آنگاه بر تو وزیدن خواهم گرفت تا شاید در اعماق جانت نفوذ کنم ...
گوشی شنوا خواهم شد برای شنیدن غصهها و دردهایت ..
چشمی بینا خواهم شد برای دیدن زیبائیهایت ..
دستی گیرا خواهم بود برای در دست گرفتن دستهایت ...
زیر پای خواهم گرفت علف هرزه نا خوشیهایت را و بر سر دست خواهم برد
سبزه گره نازده شادیهایت را ..
و در آخر ...
و در آخر به ساحل آرامترین دریاها خواهم رفت و در آنجا غروب خواهم کرد
فقط به این امید که شاید برای تماشای غروب به ساحل بیایی ... !!!
نازنین میدانم شاید بگوییی که خواب میبینم ..
شاید بگویی از سراب مینوشم ..
باشد ............
من در حسرت روی تو خواهم سوخت و آرزوی با تو بودن را به گور خواهم برد ..
اما تو را بخدا باورم کن،
باور کن این مهمان هر چند ناخوانده را ...
ببین واژههای سرگردانم تو را التماس میکنند،
آخر راهی به سوی تو نیافتهاند .. !
وحالا تنهایم .. تنهای تنها !! با یک آسمان شب و سکوت ...
مستی آن جام یاقوت باز فزونی میگیرد ...
۱۴ فوریه (البته۳۰ دقیقه مونده )- ولینتاین همتون مبارک .واسه من مبارک نیست
خواهشاْ نظر بدید . من احتیاج دارم به نظرات شما قسمت نظر خواهی مال شماست .
eyvall baba
حیف به این همه احساس نیست که با آلودگی ها ، تیره بشند .
در راهی که گذر می کنیم ، این روح خسته و تشنه ماست که جویای طراوتی ست . جویای قطره آبی که جان تازه ای به اون ببخشه پس چرا پای در لجن زار می زاریم و تشنگی مان را ، از آب ِ گل آلود رفع می کنیم .
به دنبال چه ، در طلب این مردابیم ، به دنبال چه چیزی ، در باتلاق فرو می ریم و دست و پا می زنیم ، با علم بر اینکه می دونیم ، چیزی رو به دست نخواهیم گرفت و فقط دستان ماست که در هوا ، به دنبال زندگی ، اینگونه در تلاطم هست .
خیلی وقتها ، پشیمانی سودی نداره ، چون فرصتها از دست می رند و چیزی یا کسی رو از دست می دیم که بدست آوردندنش دیگه امکان نداره ، ولی برای خیلی چیزها شاید ... شاید فرصت جبرانی باشه ، چون این روح در بدر ما ، همواره با ماست و ما غافل از اون هستیم ، سایه به سایه ، با ما قدم برمی داره ، شاید فرصتی باشه که دستش رو بگیریم و با اون همراه بشیم .
شاید در این همراهی ، تونستیم سراغی بگیریم از آنچه که اینگونه ، بر کویرمان گسیل کرده .
سلام
متنی که نوشتی خیلی با احساسه
ولی من یه حسی دارم
اینکه تو اشتباه میکنی که فکر میکنی اون رفته و دیگه دوست ندااره
من مطمئنم که اون چند برابری که تو دوسش داری دوست داره
شاید اونم منتظر که تو برگردی پیشش
شاید اونم هر شب چشماش خیس از اینکه دیگه تحمل دوریتو نداره
فکر کنم خیلی دوسش داشتی حیف شد رفت