نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

مرثیه ای برای رنگ.............

 

 

یه دیوار تاریک...... نوشته های گنگ......کاغذهای نیم سوخته......چند عدد سیگار....

 یه میز قدیمی....هوای تاریک.....صندلی چوبی شکسته..... یه جسم تاریک......

 یه شبح تاریک.... یه سیاهی...... رنگ سیاه.....

 و سکوت.....سکوت قدیمی باغ بزرگ پوسیده....هوای تاریک.....رنگ سیاه.....

 ماه مبهم و بی روح....مه غلیظ.....صدای پارس سگ پیر که هر از چندی سکوت وحشی باغو  از درختاش می گرفت................

 یه دست بی رمق....فندک بنزینی روشن......نور ضعیفی به تاریکی اتاق اضافه شد.....

رنگ زرد......

 فندک خاموش...خاکستر سیگار روی نوشته نا تموم......رنگ خاکستری.....

 یه تسبیح کنده کاری شده روی دیوار اتاق.... یه صلیب بزرگ و مشکی کنار آیینه بزرگ....

 یک پنجره رو به باغ..... باغ پوسیده....... باغ تاریک....... رنگ سیاه.......

 یه تیغ کوچیک......

 یه دست بی رمق دیگه..... برق تیغ......رنگ سفید.....تشنگیشو حس می کرد.....

 چه تعبیرقشنگی.....تیغ تشنه....تیغ تشنه....صفحه بازم سیاه می شه.....

 " و این گونه تیغ تشنه را سیراب کردم....شاید اولین نیازمندی که از دستانم بی نیاز شد"

 صفحه روشن تر می  شه.....ماه هم عطششو برای دیدن نوشته پنهون نمی کنه.....

 دوباره صفحه سیاه.....این بار مه غلیظ.....آره .....پای نوشته رو همین سیاهی امضا

می کنه.....

 نوشته تموم شد....."امضا: مه غلیظ"

 صدای زوزه سگ نگهبان....سکوت مطلق.....

 تیغ تیز.....رگ ورم کرده....بوسه تیغ... بوسه بلند و کشدار.....رنگ قرمز.....

 خاکستر دیگه ای روی میز.....یه امضای دیگه پای نوشته......قطره ای قرمز....رنگ قرمز.....

 رود خون.....مه غلیظ......ماه محو شده.....باد پاییزی....صدای ناله سگ.....

صلیب بی حرکت....سکوت.....

 کمی بعد...........

 آیینه ترک خورده......کتاب از پشت افتاده.....تسبیح پاره.....رنگ سیاه......

 دانه های ریز و چوبی روی زمین.....رنگ قرمز نوشته ها....سیگار تموم شده.....

 صدای زوزه سگ.......ناله باد.....همهمه درختا.....مسیح واژگون......سیاهی نورانی.....

 سکوت....لبخند.... پنجره نیمه باز.....شکاف نورانی مهتاب روی دیوار......

 هاله های مه..... رنگ سیاه.....دست گریون.....دستش خون گریه می کرد.....

 رنگ قرمز...... رنگ قرمز...... رنگ قرمز......

 اشکای سفید.....سفیدیش برق تیغو به مجادله ای برابر می کشید....صدای زوزه سگ.....

 توهمی ساده از پرواز.....سادگی سنگفرش اتاق......

 و یه توهم دیگه......یه توهم از رنگ......رنگ آبی....رنگ آسمون.......

 یه پوزخند تلخ.....چشمای نیمه باز.....چشمای سرد.....رو به صلیب......صدای زوزه......

 چشمای بسته.....سکوت.....سکوت باغ پوسیده......رنگ قرمز...آبی...خاکستری...سیاه...

تا بعد….

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا پنج‌شنبه 11 آبان 1385 ساعت 21:25

دوست داری آدمها بهت بگن: تومحشری....که اینقدر قشنگ مینویسی...دارم دیوونه میشم

azadeh شنبه 20 آبان 1385 ساعت 00:35

دنیای جالب اندیشه هایت به حسادتم وامی دارد .
خوش به حال عروس قصه هایت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد