نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

عاشقانه

امشب ابرهای همه عالم در دلم می گریند٬ زخمهای کهنه ام دوباره سر باز کرده اند.

جرعه ای درکشیدم از جام مست نگاهت و دیگر عقل وهوشی نماند تا بیاندیشم که چه شده است یا چه خواهد شد ...

بعد از آن دور شدم از تو، دور تا نبینمت، اما حالا هر جا می نگرم تو را می بینم ...

تورا می بیننم که محو می‌شوی با دستهایی رقصان در باد یعنی باید رفت !

می دانم .. خوب می دانم .. تو با من نبودی .. تو برای من نبودی ...

با من نیستی، برای من نیستی، از هم دوریم، فاصله بین ما را فاصله‌ها بلافاصله پر کردند ... حنجره ای به وسعت فراق می خواهم تا غم دوریت را فریاد کشم ...

آخر آمده بودم تا اشکهایت را از صفحه صورتت پاک کنم، آمده بودم تا شریک غصه‌هایت باشم و شادی‌هایم را با تو قسمت کنم، اما تو گویا مرا نمی‌خواستی!

انگار از اول هم قرار نبود ...

ولی نه !! نگو که مقصری .. تو تقصیری نداشتی .. تو تقصیری نداری ..

تو باران بودی و باریدی، آسمان بودی و بخشیدی، خورشید بودی و تابیدی ...

 این گناه منست شاید ...

که جوانه بودم و روئیدم، کویر بودم و خندیدم، آیینه بودم و درخشیدم ..حالا برگرد ... به خاطر من .. !! 

اشکهای پاکت را از صفحه صورتت خواهم سترد ...

شبنم بوسه بر غنچه لبانت خواهم نشاند ...

لرزش شانه‌های نا آرامم را فرو خواهم نشاند تا سرت را با آرامش بر آن تکیه دهی ...

آتش خیس هق‌هق‌هایم را خاموش خواهم کرد .. سکوت خواهم کرد، ساکت خواهم ماند به احترام تنهائیت، انتظار می‌کشم دردهای ناگفته‌ات را، شاید بازگویی آنچه را هرگز با من نگفتی ...

با تو خواهم خندید .. با تو خواهم گریست .. برایت خواهم خواند ...

از شادی‌هایم برایت می‌سرایم، گلهای پرپر نگاهت را در تلاقی نگاهم به شکوفه می‌نشانم ! برای شبهایت باران خواهم بود، کشتزاری خواهم شد در برابر دیده‌گانت ...

ـ آخر بهار من گفتی کشتزارها را دوست دارم ـ چونان ابر بهاری بر آن کشتزار خواهم بارید .. برابر تو در

گوشه‌ای از همان خاک نمناک از زمین میرویم تا جوانه لبخند بر لبانت برویانم ...

مانند برگهای پاییزی ـ هر چند زرد و پژمرده ـ رقصان در باد خواهم شد، آنگاه بر زمین می‌نشینم تا پای بر من بگذاری .. شاید صدای شکستنم برای قلب حزینت شادی به ارمغان آورد ...

گلی سرخ خواهم شد، با هزار جلوه در برابرت می‌آیم، شاید در قلب کوچکت جایی بگیرم .. نسیم فروردین خواهم شد .. بر همه گلزارهای عالم گذر می‌کنم .. آنگاه بر تو وزیدن خواهم گرفت تا شاید در اعماق جانت نفوذ کنم ...

گوشی شنوا خواهم شد برای شنیدن غصه‌ها و دردهایت .. چشمی بینا خواهم شد برای دیدن زیبائیهایت .. دستی گیرا خواهم بود برای در دست گرفتن دستهایت ...

زیر پای خواهم گرفت علف هرزه نا خوشی‌هایت را و بر سر دست خواهم برد سبزه گره نازده شادی‌هایت را .. و در آخر ...

و در آخر به ساحل آرامترین دریاها خواهم رفت و در آنجا غروب خواهم کرد فقط به این امید که شاید برای تماشای غروب به ساحل بیایی ... !!!

نازنین می‌دانم شاید بگوییی که خواب می‌بینم .. شاید بگویی از سراب می‌نوشم ..

باشد ... من در حسرت روی تو خواهم سوخت و آرزوی با تو بودن را به گور خواهم برد ..

اما تو را بخدا باورم کن، باور کن این مهمان هر چند ناخوانده را ...

ببین واژه‌های سرگردانم تو را التماس می‌کنند، آخر راهی به سوی تو نیافته‌اند .. !

***************
وحالا تنهایم .. تنهای تنها !! با یک آسمان شب و سکوت ...

مستی آن جام یاقوت باز فزونی می‌گیرد ...

 

نظرات 7 + ارسال نظر
هیراد سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 01:36 http://www.masteroperator.blogsky.com

سلام

آقا من نمی دونم چی بگم. این پستت بی نظیر بود. خودت نوشتی؟
من خیلی از کارات خوشم اومده. خوشحال می شم در مورد بلا گ نویسی باهات یه گپی داشته باشم. اگه دوست داشتی بهم mail بزن اگرم نه بهتر خواهد بود به ID: eztalker4all ملاه yahoo messenger بهم pm بدی

هیراد یزدان پناه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 18:15

جالب بود. قلم خوبی داری موفق باشی

دیا سه‌شنبه 11 بهمن 1384 ساعت 15:00 http://dya.persianblog.com

سلام... هنوز عاشقی؟؟ :)

نازبانو دوشنبه 1 اسفند 1384 ساعت 22:19 http://nazbanoo.persianblog.com

عشق یک واژه زیباست ار برگردی * زندگی چیدن رویاست اگر برگردی

باران بهاری پنج‌شنبه 4 اسفند 1384 ساعت 08:29 http://http://www.ghoghnoosiii.persianblog.com/

خیلی عجیب است -- درکوچه های پس کوچه های شهر- عاشقی درجست وجوی عشق است . ا ورا طلب می کند- وبه قول شاملودرجایی مردانی وجود دارندکه مردارزنان رادوست دارند ودرجایی دیگرخکخ چیز به بادسخره گرفته می شودوهمه دوست داشتن له سوال می رود . راستی ادمهاچقدرمتغیرند. من باتو -- اوبامن - ومن با انها چقدرتفاوت دارم -- اینقدرتفاوت که من هم بعدارابن همه سال عشق رابه سخره می گیرم ومی گویم عشق حقیقی درمیان ما ادمهابازیچه ای شده که باان بازی می کنم وهرموقع بازی خسته شویم تمامش می کنیم وخودمان راازشرش خلاص میکنیم -- اری -- زندگی رامن اینگونه تجربه کرده ام

......... جمعه 3 آذر 1385 ساعت 18:08

گلابی!حرف زدن راجع به احساسات تمام قشنگیشو از بین میبره.تو بهتره دنبال همون آمیزش جنسی باشی.

...... دوشنبه 13 آذر 1385 ساعت 19:51

ای کاش این حرفها به جای کلام خودشو تو عمل نشون بده!!همه میتونن حرف بزنن!نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد