همدم روزهای تکراری بی مونس هنوز !
سلام
من ساکن فصل خستگی ام. بس که بی کسی از سر و کول دلم بالا رفت، جاپای تمام قدم زدنهایش روی دل وامانده من ذُق ذُق می کند! دیگر یادم نمی آید اهل کجا بودم و چه شد. دیگر یادم نمی آید که چه طوفانی از کجا بر خاست ... فقط در بحبوحه این روزهای دلگیر یادم می آید که … عجب بهشتی بود !! عجب نسیمی!!
… هی روزگار !
همه عالم حیران حیران من شده اند و خودم حیران حیرانی دلم و دل بیچاره هم حیران تو !!
این تسلسل دیوانه وار قشنگ نیست ؟! نه! انصافا بگو کجای این تسلسل بد است ؟! …گور پدر منطق!! مثل همیشه ...
... مثل همیشه ! همیشه ای که از چشم تو آغاز شد !
... مثل هنوز! هنوزی که دلم بی تو تمام شد!!
*
می دانی ؟! تمامیت دل من عشق بوده و هست. دم به دم روزهایم را نفس کشیدن تو پر می کرد ، یادت می آید ؟! دلم می شد تلنبار غصه ، یک البرز خستگی روی دوشم می نشست و پاهایم تاول تاول صحرای لوت دیگران! چه غم ؟! ... دم به دمت دادن عالمی داشت عزیز !
حالا خودت بگو وقتی صدای تو نیست، حتی عتاب آلودش ... وقتی نگاه تو نیست، حتی خشمناکش ... وقتی حضور تو نیست ، حتی مهاجمانه اش ... من با این همه تنهایی بی عشق که آوار می شود سر دل بیچاره چه کنم ؟!! با این شانه های زخمی ... با این تاولهای درشت !
بگذریم !
دردهای من تکه تکه مثل اسباب بازیهای کودکانه کنار هم جور می شوند و خانه تنهایی مرا می سازند! و چه کودکانه با من بازی می کند روزگار !!
«زندگی لیسیدن عسل از روی بوته های خار است.»
حامد
راجع به این جمله بعدا شاید بیشتر حرف زدم اما حالا تصویری دیگر را از من به یادگار بگیر! تصویری که از سه زوج جوان عاشق در غروبی دل انگیز در ساحل خزر گرفتم و امروز به تو بازپس می دهم. تو که دیرزمانی پذیرای تصاویر تازه من بودی از عشق....
انسان موجودی ست که کودکانه در ساحل حیات بر ماسه های زندگی چنگ می اندازد. چون ماسه ها را در مشت می فشارد از ریزش مداوم رهایی ندارد. هیچگاه ماسه ها به تمــــــــامی و تا ابد در دستهای او دوام نمی آورند. فشردن مشتها شاید ، تنها شاید ، دوام ماسه ها را در دستان او بیافزایند اما هر ماسه ای سرانجام از کف رفتنی ست!
در این میان ماسه هایی هستند که خیس از نم دریای پیش رویند. دریای عشقی که تلاطم امواجش روح انسان را، عاشقانه، به اوج می برد. این ماسه ها، هرچند رفتنی اند، اما دیرپاترند و خاطره لطیف و نمناک حضورشان حتی بعد از آن رفتن ناگزیر دستت را نوازش می کند.
... و من امروز در شگفت از آن تندبادم که چه سهمگینانه برخاست تا ماسه هایی آن چنان خیس را به آن زودی از دستان کودکانه دل عاشقم برباید! و من بمانم و لطافت خاطره ای که صلیب وار زخم می نشاند و مسیحاگون شفا می بخشد!
عاشقانه دیگری که خواندیم ...
سلام. توی این نوشته بعضی جمله ها خیلی بیشتر از باقی جلوی چشمم اومد! مثلا لیسیدن عسل از بوته ی خار!! خیلی برام جالب بود. شاد باشی
سلام اونقدر متنت از ته دل بود. که من رو تحت تاثیر قرار داد .واقعاْ زیبا بود.
سلام زیبا بود.
سلام ....حوصله کامنت گذاشتن ندارم !!فقط فهمیدم متنت خیلی قشنگ و دلنشین بود ! راستی معلم هست کجایی ؟؟؟؟ نمی بینمت ... من غایبم ٬ تو حاضر یا برعکس ؟ من حاضرم تو غایب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شـــــــــــــــاد زی !
سلام...این بار هرچه قدر سعی کردم که چیزی بنویسم نتونستم نمیدونم چرا؟!؟!؟!..
دردهای من تکه تکه مثل اسباب بازیهای کودکانه کنار هم جور می شوند و خانه تنهایی مرا می سازند! و چه کودکانه با من بازی می کند روزگار !!
بهترین جمله ای که تو این متن بود البته به نظر خودم.....شاد باشی..
نمی دونم الان چی بگم... بخش بالا و تصویر اول قشنگ تر بود...شاید یه موقع دیگه وقتی حواسم جمع تر بود بهت سر زدم و چیز دیگه ای نوشتم....
سلام.
شرمنده دیر شد! بدقول شدم دیگه! وقتی اومدم اینجا فقط یه نفر پیام داده بود اما بازم مشکل همیشگی....
متنی که نوشتی خیلی تاثیرگذار بود. من واقعا خوشم اومد!
و اینک موجی سهمگین از فراز دریا بر آستان نگاه کبوتران سپید فرود می آید و دنیا آبی میشود! آبی به رنگ آسمان نگاه تو...
شاد باشی
عشق که در دل شکوفا شود همه چیز به باد سپرده میشود.
های یا جمع انتوا بتتکلموا فد ایئ