… سفر وقتی معنا دارد که تمامش کنی ، تا حالا نصف راه را آمده ایم ، شاید هم تازه اول راهیم ، کسی چه می داند ؟! … »
جالب است نه ؟! فکر کن اصلا نه جمله های بعد از سلام وجود دارد ، نه آن دو نقطه و نه آن پرانتزها ! این جمله مال من و تو نیست ؟!
همسفر این سفر نا تمام !
جاده بدجوری دلدل می کند حضور گامهای من و تو را ! ذهن خالی جاده ، درخشش گامهای ما را ، عطر نفسهای ما ، گرمای پناه بخش دستهای درهم گره شده عاشقمان را کم دارد ! نشستن ، ابن السبیل شدن ، جا ماندن ، واماندن ، لنگیدن ، … درمان درد ما و جاده نیست ! باور کن این جوری جاده هم معنای خودش را از دست می دهد . جاده یعنی راهی از مبدا تا مقصد . ما از ابتدای تمام صداقتمان به راه عاشقانه مان گام نهادیم ، اما مقصد اتحادمان را گم کردیم ! این یک پای تعریف جاده را لنگ می کند ، تحریفش می کند ، خرابش می کند ، عین خود ما که لنگ و تحریف شده و خرابیم !
حالا تو هی بنشین و اشک بریز و من هم ، هی غزل گریه کنم که چه ؟! دریا دریا موج اشک نیز زورق شکسته احساس را به سرمنزل آرام نمی رساند … اگر من و تو پارو نزنیم !
غرقه دریای اشک !
عشق قربانی نمی خواهد ! کشته نمی خواهد ، زخمی نمی خواهد . او انسان سرپای زنده پویا طلب می کند . نفس بکش ! غرق نشو ! پاک ترین هوای جهان را عشق می آفریند . دود ملال و مه آلودگی تردید و غبار اندوه مال عشق نیست ! بیا بیرون از این کژراهه که هر سخنی که از غمگینی ات می شنود این اسفندیار روئینه تن از عشقت ، تیری به چشمش فرو می رود !
رستم روزگار به قهقهه ای شوم بالای سرم ایستاده ، منتظر آخرین نفسهای من است . تیری دیگر در چله کمانش نگذار ! از این کژراهه دست بردار ! خواهش می کنم !
×
یک بار اگر یادت باشد ، گفتم : خاطرات ، تاریخ فردی مایند . تاریخی سرشار از شادی و اندوه ، جنگ و صلح ، آشوب و آرامش ، فراز و فرود !
می گویند تاریخ ملتها را اقوام پیروز می نویسند ، اما تاریخ افراد را ، به گمان من ، خود آن افراد ، فارغ از شکست خوردگی یا پیروزیشان !
ببین ! منظور من از تاریخ ، اثر عمر بر ناخودآگاه و درون افرادست ، نه آن چه که بر زبان جاری می شود ، که زبان گهگاه به لعاب توجیه و جانب داری و یکسویه به قاضی رفتن آغشته است . انسان در درون خویش ، تاریخش را ورق ورق مرور می کند و خودش را از میان آن تصاویر غبار گرفته باز می شناسد و بعد باید خیلی محکم باشد که لبخند بر لبانش ننشیند یا … اشکی نریزد !
شهسوار تاریخ ساز من !
هر تاریخی قهرمانی دارد یا آن چنان که تولستوی – در جنگ و صلح – می گوید : هر تاریخی نیازمند قهرمان ست که آن را اختراع می کند !
تو قهرمان تاریخ منی ! تو نیاز تاریخی من به قهرمانی ! گردآفریدی که از اعماق افسانه ها ، تن پوش عاشقی بر تن ، این بار نه در هیات مردان جنگاور ، که به قامت زنی با تمام زنانگی اش در میانه میدان احساس ، مرگ را و نیستی را به مبارزه می طلبد !
یادت نرود ! گردآفرید و ناجی این سرزمین ، نیاز تاریخی عاشقانه اش ، قهرمان اسطوره ایش ، تویی !
قهرمان باید استوار باشد ، نترس و دلاور ! یادت نرود ! اگر نه … وای به حال سرزمین و تاریخش !
یه چیز دیگه :
من وقتی "به تنگ میام " این شعر فریدون مشیری رو همراه با شجریان فریاد میزنم(آلبوم فریاد).خیلی خوبه.
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان !
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم :
ـــ آی . . . !
با شما هستم !
این درها را باز کنید . . . !
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی . . .
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه . . .
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد !
من به فریاد
ـــ همانند کسی
. که نیازی به تنفس دارد ،
. مشت می کوبد بر در ،
. پنجه می ساید بر پنجره ها ، ـــ
محتاجم !
من هوارم را سر خواهم داد !
چارهء درد مرا باید این داد کند !
از شما
« خفتهء چند » ،
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
سلام...قشنگ بود...بايد دوباره بخونمش...اما جاده ها؛ راهی به بينهايت هستند...تموم نميشن... موفق باشی و راهت مستدام...
ساده می گویم دل من دریا نیست ساده می گویم چشمهایم پر از اندیشه ی فردا ها نیست و دلم در هوس چیدن یک میوه ی کال , از درخت تک و تنهای غروب و دگر خالیه انگشتانم , مملو از همهمه ی نرم شقایق ها نیست چشم من گم شده است , چشم من گم شده در بین نسیم و فولادچشم من گم شده در بین صدای ضربا ن این قلب ,و من از کوری خود بیزارم ,, عشق کور است و من می ترسم عشق گرم است ولی من خسته از زخم عمیقی, وسعتش قدر تمام عاشقان دنیا , نه که از ترس بلکه از سردی خالی شدن
بعد از عشق بی امان میلرزم.
من پر از فریادم.. من پر از دردم...
من از زمانی که قلب خود را گم کرده ام می ترسم...
من از تصور بیهودگی اینهمه دست
و از تجسم بیگانگی اینهمه صورت
می ترسم...
شاد و سلامت باشی:)
ســـــــــلـــــــا م من که دلم می گیره به یه دوست خوب زنگ نی زنم ! می شناسیش که !:) ! شاد زی !
salam...bazam mesle hamishe ghashango khandani bood...movafagh bashi
سلام.جالب بود.به ما هم سر بزنین.خوشحال میشیم.موفق باشی.
سلام... دارم به حرفهایی که میزدی ایمان میارم...:((
سلام...جالب بود ..موفق باشی
نمی دونم چرا ما عادت کردیم غیر عادی تصمیم بگیریم. تا وسط سفر که می ریم می زنه به سرمون با این بهانه که بی خیال دنیا دور می زنیم تو یه جاده دیگه بعد اونم باز تا نصفه می ریم! قشنگ بود. سبز باشی و جاری.
سلام...چه کسی می آید با من فریاد کند؟؟؟؟
bebin man nemidoonam too kojaha seir mikoni vali hamino begam doreie in hamsafar bazia tamoom shode albate hichvaght naboode ke tamoom she vali ie chizi AIA VAGHEAN KHODETAM BE IN CHIZA KE MINEVISI ETEGHAD DARI ? ia faghat minevisishoon ke neveshte bashi ? ha
چیزی ندارم بگم .فقط ممنون که به ولاگ ما سرزدید ...
سلام
سلام. متنت قشنگ بود. شعر فریدون مشیری هم که اصلا حرف نداره!