عشق را در قلب خود جستجو کن
پرسش: لطفاً تفاوت میان یک عشق سالم به خود و غرور نفسانی را توضیح دهید؟
پاسخ: هر چند که شبیه به هم به نظر میآیند، اما بسیار متفاوتند. داشتن یک عشق سالم به خویشتن، ارزشی مذهبی است. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، هرگز قادر نخواهد بود دیگری را دوست بدارد. نخستین موج عشق باید در قلب خودت برخیزد. اگر برای خودت برنخیزد، برای دیگری نیز بر نخواهد خاست زیرا هر کس دیگر از تو به خودت دورتر است.
مانند پرتاب سنگ به درون دریاچهای آرام است. نخستین موج در اطراف آن سنگ به وجود میآید و سپس امواج منتشر میشوند و دور میگردند. نخستین موج عشق باید در اطراف خودت شکل بگیرد. انسان باید بدن خودش را دوست بدارد، روح خودش را دوست بدارد. انسان، باید، تمامیت وجودش را دوست بدارد. این طبیعی است؛ و گرنه، هرگز قادر به بقا نخواهی بود؛ و این زیباست، زیرا که تو را زیبایی میبخشد. کسی که خودش را دوست دارد، با وقار و متین میگردد. کسی که خودش را دوست دارد حتماً ساکتتر، مراقبهگونتر و شاکرتر از کسی است که خودش را دوست ندارد.
اگر خانهات را دوست نداشته باشی، آن را تمیز نخواهی کرد؛ آن را رنگآمیزی نخواهی کرد، اطراف آن را با گلهای نیلوفر تزیین نخواهی کرد. اگر خودت را دوست نداشته باشی، در اطراف خودت باغچهای زیبا نخواهی آفرید. تو خواهی کوشید تا نیروهای بالقوهات را رشد دهی و هر آن چه را که در وجود داری بیان و آشکار سازی. اگر عاشق خودت باشی، برخودت باران عشق خواهی بارید و خویشتن را از آن تغذیه خواهی کرد. و اگر عاشق خودت باشی، حیرت زده خواهی شد: دیگران نیز تو را دوست خواهند داشت. هیچکس فردی را که عاشق خودش نباشد دوست نخواهد داشت. تو، اگر نتوانی حتی خودت را دوست بداری، چه کس دیگری زحمت آن را خواهد کشید؟ و کسی که خودش را دوست نداشته باشد، نمیتواند خنثی بماند. یادت باشد، در زندگی هیچ چیزی خنثی نیست.
کسی که خودش را دوست نداشته باشد، نفرت دارد، باید متنفر باشد – زندگی نمیتواند خنثی باشد. زندگی همیشه انتخاب است. اگر دوست نداشته باشی، به این معنی نیست که میتوانی فقط در حالت دوست نداشتن باشی. نه، تو نفرت خواهی داشت.
و کسی که نفرت داشته باشد مخرب میگردد. و کسی که از خودش نفرت داشته باشد، از سایرین نیز متنفر خواهد بود: او پیوسته در خشم و عصبیت و خشونت است. کسی که از خودش متنفر باشد، چگونه میتواند امیدوار باشد که دیگران دوستش بدارند؟ تمام زندگیش نابود خواهد شد. عشق ورزیدن به خود، یک ارزش مذهبی والاست.
من به شما عشق به خود را میآموزم. ولی به یاد بسپار، عشق به خود، غرور نفسانی نیست، ابداً چنین نیست. در واقع، درست بر خلاف آن است. کسی که خودش را دوست داشته باشد، درخواهد یافت که خودی در او وجود ندارد. عشق، همیشه نفس را ذوب میکند. این یکی از اسرار کیمیاگری است که باید آموخته، درک و تجربه شود: «عشق، همیشه نفس را ذوب میکند». هر گاه عشق بورزی، «خود» از بین میرود. وقتی عاشق زن یا مردی هستی، دست کم برای چند لحظه که عشق واقعی وجود داشته باشد، خودی در تو نخواهد بود، نفسی در کار نخواهد بود.
عشق و نفس نمیتوانند با هم وجود داشته باشند. مانند نور و تاریکی هستند: وقتی نور بیاید،تاریکی ناپدید میگردد. اگر خودت را دوست داشته باشی، شگفتزده خواهی شد. عشق به خود، یعنی از میان رفتن خود. در عشق به خود، خودی وجود نخواهد داشت.
تضاد در اینجاست، عشق به خود کاملاً بیخودی است. این عشقی خودخواهانه نیست. زیرا هر کجا نور باشد تاریکی نیست و هر کجا عشق باشد، نفس نیست.
عشق، نفس یخ بسته را ذوب میکند. نفس، مانند قطعهای از یخ است و عشق مانند خورشید بامدادی. گرمای عشق میآید و نفس را ذوب میکند. هر چه خودت را بیشتر دوست بداری، نفس کمتری در خودت خواهی یافت.
و آن گاه این عشق، به مراقبهای بزرگ مبدل خواهد شد، یک گام بزرگ به سوی خداوند. تا جایی که به عشق به خود مربوط میشود، تو این را نمیدانی، زیرا تو خودت را دوست نداشتهای. ولی دیگران را دوست داشتهای؛ لمحاتی از آن، شاید، برایت روی داده باشد. شاید لحظات کمیابی را داشتهای که در آن، ناگهان تو نبودهای و فقط عشق وجود داشته، تنها انرژی عشق جاری بوده، از هیچ مرکزی، از هیچ جا به هیچ جا. وقتی دو عاشق با هم نشسته باشند، دو هیچ کنار هم نشستهاند، دو صفر. و زیبایی عشق در همین است، تو را کاملاً از خویشتن تو، تهی میسازد.
خودت را به درون عشق بریز تا در دنیای درون فضایی ایجاد شود. زیرا خداوند وقتی وارد میشود که در درون تو فضایی برای او باشد. و فضایی بزرگ مورد نیاز است، زیرا تو بزرگترین میهمان را دعوت میکنی. تو تمام هستی را به درونت دعوت میکنی. تو به یک هیچ بینهایت نیاز داری. بهترین راه برای هیچ شدن، عشق است.
پس یادت باشد، غرور نفسانی ابداً عشق به خود نیست. غرور نفسانی، درست نقطهی مقابل آن است. کسی که قادر نبوده خودش را دوست بدارد، نفسانی میگردد. غرور نفسانی را روانشناسان، «خودشیفتگی» میخوانند.
شاید تمثیل نارسیسوس را شنیده باشید: او عاشق خودش شد. با نگاه کردن به سطح دریاچه، او عاشق تصویر خودش شد.
حالا تفاوت را ببین: کسی که عاشق خودش باشد، عاشق تصویرش نخواهد شد؛ او فقط خودش را دوست دارد. نیازی به آینه ندارد. او خودش را از درون میشناسد. آیا تو نمیدانی که وجود داری؟ آیا برای اثبات وجودت نیاز به سند و برهان داری؟ آیا به آینه نیاز داری تا ثابت کند که تو هستی؟ اگر آینه نبود تو به هستی و وجود خودت تردید میکردی؟
نارسیسوس عاشق بازتاب صورت خود شد – نه عاشق خودش. این واقعاً عشق به خود نیست. او عاشق بازتاب خودش شد؛ بازتاب، همان دیگری است. او دو تا شده بود، تقسیم شده بود. نارسیسوس شکاف برداشته بود، او به نوعی شکاف شخصیتی دچار گشته بود. و این برای بسیاری از کسانی که میپندارند عاشق هستند روی میدهد. وقتی عاشق زنی میشوی، تماشا کن، هشیار باش. شاید چیزی جز خود شیفتگی نباشد. چهرهی آن زن، چشمانش و کلامش، شاید هم چون دریاچهی نارسیس عمل کرده باشد و تو بازتاب وجود خودت را در آن دیدهای.
لطیفه:
دو عاشق در کنار ساحل دریا نشسته بودند، شبی مهتابی که ماه تمام در آسمان میدرخشید و امواجی عظیم در سطح دریا به وجود آمده بود. مرد با صدای بلند به دریا گفت «حالا موجهای بزرگت را بیاور! بالا بیا! موجهای عظیمت را نشان بده!» و امواجی بزرگ در سطح دریا پدید میآمدند و به سوی ساحل هجوم میآوردند.
زن نزدیکتر شد و گفت «آه، من همیشه این را میدانستهام که تو یک معجزهگر هستی!، حتی امواج دریا هم از تو اطاعت میکنند!»
آری، چنین است. زن از مرد تمجید میکند و مرد از زن – یک تملق دو جانبه. زن میگوید «هیچ کس به اندازهی تو قوی و خوب نیست! تو بزرگترین انسانی هستی که خدا آفریده. حتی اسکندر کبیر هم با تو قابل مقایسه نیست!» و تو باد میکنی، سینهات دو برابر میشود و سرت شروع میکند به باد کردن. و تو به زن میگویی «تو بزرگترین مخلوق خدایی. حتی کلئوپاترا نیز به زیبایی و وقار تو نبود. هیچ زنی مانند تو زیبا آفریده نشده!» این چیزی است که شما عشق میخوانید! این یعنی خودشیفتگی: مرد، دریاچهای آرام میشود و زن را بازتاب میکند و زن دریاچهای آرام میگردد و مرد تصویر خویش را در او میبیند. در واقع نه تنها واقعیت دیگری را بازتاب نمیکنند، بلکه آن را تزیین هم میکنند و به هزار و یک شکل آن را زیباتر جلوه میدهند. این چیزی است که مردم عشق میخوانند. این عشق نیست، این یک ارضای نفس دو جانبه است.
عشق واقعی، چیزی از نفس نمیشناسد. عشق واقعی از همان ابتدا از بینفسی آغاز میکند.
طبیعتاً، تو این بدن را داری، این وجود، و تو در آن ریشه داری پس از آن لذت ببر، آن را غنی کن و آن را جشن بگیر. مسالهی غرور یا نفس در کار نیست، زیرا تو خودت را با هیچ کس مقایسه نمیکنی. نفس، فقط با مقایسه وارد میشود. عشق به خود مقایسه نمیشناسد. تو، خودت هستی، همین. تو نمیگویی که دیگری از تو پستتر است؛ تو ابداً مقایسه نمیکنی. هر گاه مقایسه پیش آمد، بدان که عشق وجود ندارد و راه کار ظریف نفس است.
نفس از طریق مقایسه به زندگی ادامه میدهد. وقتی به همسرت میگویی «دوستت دارم»، این یک چیز است؛ ولی وقتی به زنی میگویی «کلئوپاترا در برابر تو هیچ است» این چیز دیگری است، درست نقطهی مقابل است. چرا کلئوپاترا را به میان آوردی؟ آیا نمیتوانی این زن را بدون به میان کشیدن کلئوپاترا دوست بداری؟ کلئوپاترا برای این آمده تا نفس را باد کند. همین مرد را دوست بدار؛ چرا اسکندر کبیر را به میان میآوری؟
عشق مقایسه نمیشناسد. عشق بدون مقایسه دوست میدارد.
پس هر گاه مقایسه وجود داشت، به یاد آر که غرور نفسانی و خودشیفتگی است نه عشق، و تنها آن گاه که مقایسه حذف شد، عشق خواهد بود: چه به خود و چه به دیگری. در عشق واقعی، تقسیمبندی وجود ندارد. عشاق در درون یکدیگر ذوب میشوند. در عشق نفسانی، تقسیمات بزرگی وجود دارند: تقسیم عاشق و معشوق. در عشق واقعی ارتباطی وجود ندارد. بگذار تکرار کنم. در عشق واقعی ارتباطی وجود ندارد، زیرا دیگر دو فرد وجود ندارند که به هم مرتبط باشند. در عشق واقعی فقط عشق وجود دارد، یک شکوفایی،یک رایحه، یک ذوب شدن، یک ملاقات. فقط در عشق نفسانی است که دو نفر وجود دارند: عاشق و معشوق و هر گاه عاشق و معشوق وجود داشته باشند، عشق از بین میرود. هر گاه عشق واقعی وجود داشته باشد، عاشق و معشوق، هر دو در عشق ناپدید میشوند. عشق پدیدهای بسیار عظیم است؛ تو نمیتوانی در آن زنده بمانی. عشق واقعی همیشه در زمان حال است. عشق نفسانی همیشه یا در گذشته است و یا در آینده.
در عشق واقعی، خنکای شهوانی نیز وجود دارد. به نظر متناقض میرسد. ولی تمام واقعیتهای بزرگ زندگی متناقضاند و برای همین من آن را «خنکای شهوانی» میخوانم: گرما وجود دارد، ولی داغی در آن نیست. مسلماً گرما هست، ولی هم چنین خنکی نیز هست. یک حالت آرام و خنک و تحت کنترل. عشق، انسان را کمتر تبآلوده میسازد. ولی اگر عشق نفسانی باشد، آن گاه داغی بسیار وجود دارد. آن گاه شهوت مانند تب وجود دارد و خنکایی نخواهد بود.
اگر این موارد را به یاد داشته باشی، معیارهای قضاوت را خواهی داشت. اما به یاد داشته باش که انسان باید از خود شروع کند. راه دیگری نیست. انسان باید از جایی که هست شروع کند.
خودت را دوست بدار، شدیداً عاشق خودت باش و در همین عشق، غرور تو، نفس تو از میان خواهد رفت. و هر گاه نفس تو از میان رفت، عشق تو، به دیگران نیز خواهد رسید. و این دیگر ارتباط نیست، بلکه سهیم شدن است. و این دیگر رابطهی فاعل / مفعولی نیست، بلکه ذوب شدن و با هم بودن است، دیگر تب آلوده نخواهد بود، یک احساس شدید اما خنک خواهد بود. هم خنک و هم گرم. این عشق، نخستین طعم از متناقض بودن زندگی را خواهد چشاند.
سلام... نوشته هات اگرچه کمی طولانی بود اما واقعا قشنگ بود ...نسبت به اون قبلیا خیلی تغیر کرده .... اما خوب و زیبا نوشتی .... یه چیزی می خواستم بگما الان یادم رفت...هر وقت یادم اومد می گم...فعلا بای ...
سلام... خیلی جالب بود یعنی تو هم قاطی آدمها شدی
مبارکه حرفهات خیلی قشنگه .
به قول دکتر شریعتی :« خدایا /به هر که دوست می داری بیاموز که:عشق از زندگی کردن بهتر است /و به هر که دوست داری بچشان که:دوست داشتن از عشق برتر است»
من بلد نیستم لینک بدم .
مطالبت خیلی زیبا و پر محتوا بود . موفق باشی.
من هنوز تکلیف قالبم رو روشن نکردم!هر وقت قالب ثابت پیدا کردم تبادل لینک میکنم
سلام -سوال کردی درپی جوابم - عشق چیست -عشق به خودایاغرورنفسانی نیست - درآینه نگاه کردم وبه خودنگریستم - من همانم که اوآفریده - من همانم که دست خلفت اورانقاشی کرده - روح وجسم اورا -پس وقتی نقاش اوباشدومن تخته بومی - من زیباآفریده شده ام -بازهم نگریستم درچشمانم -مگرمیشوداوپاکی دریادراین چشمان نگذاشته باشد- آبامن هم همانندرنگ دریااوراپاک نگاه دارم - وبه لبانم -آیافقط سخن حق ازلبانم بیزون می آید-ووجودم همه میخواهم اکنده اوباشد-اری میخواهم همان بومی باشم که قلم بردستش گرفته نمیخواهم باقلم مویی همه رنگهایش رابرهم بزنم -ازجلوی آینه بیرون آمدم -روحم سنگین شده بودوسوالات سنگینی می کردصورت خودراشستم وبازکناراوآمدم وبه رازونیازبااو- نیازداشتم که روحم نیزتطهیرگردد
از آشنایی و تمامی اینها که بگذریم ! کلا خوشحال شدیم از آشنائیت ! امیدوارم که در سال جدید از وجود پر برکت بنده بیش از پیش مستفیض شوید ! موفق باشی دوست عزیز . با سلام ...
سلام...باز هم طولانی بود اما این بار خیلی سنگین نوشتی...خیلی از جملات نا مفهوم بود البته شاید برای من...با خوندن این مطلب فهمیدم خودم رو خیلی دوست دارم!!!! اما با این حال معنی عشق واقعی و سالم رو نمیدونم؟؟!!احتمالا خنگم.....نمیتونم به سوال جوابی بدم اما امیدوارم شما جواب این سوال رو بدید...بعضی ها میگن بهتر اینه که غرورت رو به خاطر عشقت فراموش کنی تا عشقت رو به خاطر غرورت...نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟...موفق باشی.
سلام دوست عزیز...
با بسیاری از نوشته هایت در مورد اون سوال موافقم ... یه سوال: این مطالب از خودت بود؟
با تبادل لینک موافقم ولب فعلا لوگو ندارم...
به من خبر بده...
تا بعد...
سلام.
از نظر من عشق چیزی فراتر از تمام این حرفاست. غرور نفسانی شاید یه جزئی از اون باشه.
اما خوب جواباییم که اینجا بهش داده بودی خوب بود.
طولانی ولی جالب بود ... آنقدر جالب که آدم مجبور می شد بقیه اش را هم بخواند
salam...kheili jaleb bood... man ham migam ke eshgho bayad dar ghalbemoon jostejoo konim
سلام ممنون از لطفت وبلاگ زیبایی داری حتما تبادل لینک میکنم
عشق را در قلب خودت جستجو کن !!!!!
....
تنها یک روز در سراسر حیات کافی ست، نگاه از گذشته بر گیر و بر آن غبطه مخور، چرا که از دست رفته است، در غم آینده نیز مباش، چرا که هنوز فرا نرسیده است، زندگی را در همین لحظه بگذران، و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش بیاد ماندن را داشته باشد برگرفته از کتاب : دل به رویاها سپار – آیدا اسکات تایلور
سلام عزیزم از دسته من ناراحت نباش به خدا خیلی حالم خرابه زیاد حالو حوصله ندارم ... نمی دونم اصلا می خوام چیکار کنم ... تو رو خدا منو ببخش .. خیلی قلبم شکسته نمی دونم می خوام چیکار کنم نمی دونم !!!!!!!!!!!!
سلام...خیلی وقته دیگه پیدات نیست...یه زمانی سر میزدی؟شایدم میایی و کامنت نمیذاری...واما...تا عاشق خودت نباشی چطور میتونی عاشق دیگران باشی؟در هر صورت من نوشته هات رو خیلی دوست دارم...اگه تونستی بهم سر بزن...خوشحال میشم...
سلام واقعا جالب بود اسفند برای خودت دود کن
سلام... توضیحات ارزنده ای بود...
خوش بحال اون یه نفر که براش اینارو اونم چی این همه نوشتی ....
سلام..... عشق به خود یا همون عزت نفس لازمهء حیاته و غرور نفسانی مانع حیات......از تبادل لینک خوشحال میشم....
خیلی قشنگ بود اما میدونی کاش عشق دوطرفه باشه
سلام و خسته نباشید دوست عزیز و گرامی .. و معذرت بابته تاخیر چونکه روزای اول که اصلا وارد بلوگ اسکای نمیت ونستم بشم و بعدشم هک شدم و ... خلاصه جریاناتی داشتم ... اما این مطلب شما خیلی خیلی زیبا و محشر بود و با اجازه کمی از مطالبتون رو میخوام که به وسیله ی انها کمکی برای من در مطلب بعدیم بشه البته با اجازه فقط یه سری مطالبی که مد نظرم هستن چونکه خیلی زیبا نوشتید ... ممنون میشم ... موفق و خرم و پایدار باشید همیشه ... و همیشه عاشق ... خدانگهدار و به امید دیدار بازز :)