نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

دیروز لبخند و امروز غمخند



سلام .
می دانی ! آئینه هم اگر نباشی ، تکه تکه شدن تفسیر همیشگی نابودی ست !!
من هنوز دارم تقاص یک جمله کوتاه صادقانه را باز پس می دهم . فکر می کنی چقدر دیگر طول بکشد ؟! یا نه اصلا فکر می کنی چقدر دیگر طاقت دارم ؟!! …اصلا بی خیال همه این ها ! تو بگو حالت چطور است ؟!!
خوش به حال شجریان ! دلتنگیهای او را باد ترانه ای می خواند ، دلتنگیهای مرا چه ؟! هیچ چیزی تکان نمی خورد ، بادی نمی وزد ، به که بگویم دردهای در به در یم را ؟! هیچوقت فکر نمی کردم تنهایی یقه ام را بگیرد . همیشه آن قدر آدم دور و برم بود که پیدا کردن یک گوشه خلوت برای دقایق دلمشغولیهای انفرادی دشوار می شد ! اما حالا چه ؟! آدمهای دور و برم از من دورند چون قصه تورا نمی دانند ! با آنها نمی توانم از تو سخن بگویم . آخر حالا از تو تنها یادآوری ات را به همراه دارم ! چنان که از یاسهای سپیدی که لای دفترم ریختی ، تنها عطرشان در واژه واژه شعرهای دیروز و امروز و هنوزم باقی مانده است !
آخ که چقدر هجاهای نام تو شیرینند و من چقدر دلم برای صدا کردن تو تنگ شده ! …خیلی تنگ …خیلی تنگ …!

می دانی !
اینجا از من کسی نمی پرسد خرت به چند !
نمی پرسد حال دلت چطور است !
می پرسند : زخمهایت را چند خریدی ؟!!
و تازه اگر کمی انصاف – شاید هم ترحم ! – در وجودشان باشد می پرسند : زخمهایت خوب شد ؟!
و من چگونه بگویمشان ، چگونه بگویمشان تا بفهمند ، که من این زخمها را به قیمت یک شب خریده ام ! شبی که عین روز بود …نه ! استغفرالله ! التوبه !! التوبه !!…شبی که هزار روز در پیش درخشندگی ماهتابی اش سر تعظیم فرود می آورد !
کهکشان کهکشان ستاره ، درخشش خورشید امید را به سخره می گرفت در آسمان زندگی ! امید به چه کارم می آمد وقتی تو را در کنار داشتم ! چنانکه بی تو ، باز هم امید به کار من نمی آید !! عجب چیز بی مصرفیست این امید !!
آری چگونه بگویمشان ، چگونه ؟! تا بفهمند که این زخمها تنها به برکت دستان مهر تو شفا می یافت و اگر هزار هزار سال دیگر باستان شناس جوان سرد و گرم ناچشیده ای یا متدین پیر دلشکسته ای ، گورم را ، اتفاقا ، بگشاید فریاد سر خواهد داد :
آنک مردمان ! بیایید که من جسدی را یافته ام که از سینه چروکیده استخوانی هزار هزار ساله اش ، هنوز هنوز خون سرخ تازه ای بیرون می زند !!
و آنگاه شاید مزارم ، مقبره ای شود یا زیارتگاهی برای شفای دلشکستگان ! … غافل از اینکه من در کار دل شکسته خویش مانده ام !!

بانو !
دلشکسته ترین عاشق جهان را دست کم نگیر !
بخت از من رو برگرداند ، تو بخت جوان من باش و رو نگردان !
کسی سراغی از این تنها نمی گیرد ، تو چراغی در این شبها بیافروز !
حرارت چشمانت آرام از من گرفت ، لطافت چشمانت را از من نگیر تا ایمان از من نگریزد !
با تو قصه این دلدادگی آغازید ، شهرزادی باش و نگذار تا پایان بپذیرد !

می دانی !
گمان می بردم ، سالی ، نه ! ماهی ، نه ! روزی ، نه ! ساعتی ، نه ! دقیقه ای ، نه ! لحظه ای بی تو تاب نمی آورم !!
امروز ، نه لحظه ای ، نه دقیقه ای ، نه ساعتی ، نه روزی ، نه ماهی ، که چند سالیست بی تو سر کرده ام !!
… عجب جان سختی ای انسان ! … عجب جان سختی …!
نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 9 خرداد 1384 ساعت 09:34 http://maktoub.blogsky.com

به آیینه نگاه می کنم
آیینه نشکسته است
من شکسته ام !

نازبانو سه‌شنبه 17 خرداد 1384 ساعت 00:23

با چه کسی درد دل کنم؟...با که از درد دلم بگویم که بداند؟...هم دردم باشد...امروز هم دل من گرفته...از همه چیز از همه کس...حتی از تو نیز دلم گرفته... کسی عشق را در نگاهم نخواند...کسی ندانست که من چقدر دوستت دارم...حتی تو نیز نفهمیدی ندیدی ندانستی عشق را در نگاه من..موفق باشی

آسمان آبی پنج‌شنبه 26 خرداد 1384 ساعت 15:58 http://www.saleporazatash.blogfa.com

جون سخت تر از جسم آدم روح اونه روح که جسم رو نگه می داره اما به راستی چرا همه می گن روح شکننده است و زود آدم ضربه می خوره اونم از لحاظ روحی؟؟

نوستالوجیک یکشنبه 12 تیر 1384 ساعت 23:57 http://nostalogic.persianblog.com

ناشناس عزیز..من میخوام بپرسم حال دلت چطوره؟

فروه چهارشنبه 22 تیر 1384 ساعت 20:21 http://lifetunnel.blogspot.com

سلام. خواندم...همه را مخصوصا نوشته ی آخر....می دانم.همه را می دانم.....به امید ژرسیدن صورتک ها نباید نشست.
ممنون که آمدی و خواندی.دوست ناشناس.............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد