نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

زیبایی های ما

 

بنام آنکه بودنمان یادی از اوست

سلام بر تو

سلام بر تو و بر اشکهای خندانت

سلام بر تو و بر خنده های گریانت

سلام بر تو و هر چه زیبایی در طبیعت است

سلام بر تو و بر هر چه طبیعت زیباست

زیباییهای ما کدامند، این زیباییها کی و کجا شکل میگیرند و در نهایت این زیباییها چگونه خود را به نمایش می گذارند. شما زندگی خود را با دختری یا پسری  زیبا و بد اخلاق چگونه سر می کنید، زندگی خود را با دوستانی زیبا و بی هویت چگونه میگذرانید. این زندگیها معمولا ظاهری زیبا داشته ولی از درون پوسیده و زشت می باشند و دیر زمــانی نخواهد گذشت که نهان خـــود را آشــکار می سازند. زیبایی های دیگری در نهان ما بطور مساوی بودیعه گذاشته شده، تا شاید که با شکوفا کردن آنها بتوانیم زیبایی هایی ماندگار، در زندگی از خود به نمایش بگذاریم، که با هیچ زشتی ظاهری نمی توان از زیبایی آن کاست. نکته ای که بسیار حائز اهمیت است نحوه ارائه این زیباییهای درونی است؟

آیا غیر از ارتباط خوب و موفق با دیگران میتوان این زیباییهای ارزشمند را به نمایش گذاشت؟

آیا می توان بهترین محصول را با بدترین بیان به فروش رساند؟ البته که نه، ولی شاید بتوان بدترین محصول را با شیواترین بیان به فروش رساند، و این نشان دهنده ارزش نحوه ارتباط با دیگران است. آری چنانچه از زیباییهای ظاهری بهره مند باشید، ولی نحوه ارتباط موفق با دیگران را نیاموزید از نظر دیگران مردود شمرده می شوید. چرا که نمایش زیباییها اگر در نظر اول به چهره و طرز لباس باشد، پس از چند دقیقه از بین می رود و چنانچه از علم ارتباطات چیزی در چنته نداشته باشید بزودی به فردی کسل کننده تبدیل می گردید، که هیچ کس حاضر نیست وقت خود را با شما سپری کند. و حال آنکه چنانچه از زیبایی های ظاهری بی بهره بوده ولی نحوه برقراری ارتباط را بنحو شایسته آموخته باشید بهترین موفقیتهای زندگی، کسب و کار و ازدواج در انتظار شما خواهد بود. پس نحوه برقراری ارتباط موفق را که نمایش با شکوه زیبایی های درونی شماست، بیاموزید. با داستان زیر از کتاب غذای روح نمایی دیگر از این زیبایی ها به نمایش گذاشته می شود .

یک شرکت موفق محصولات زیبایی در یک شهر بزرگ از مردم خواست که نامه مختصری درباره زیباترین زنی که می شناسد همراه با عکس آن زن برای آنها بفرستد . در عرض چند هفته هزارها نامه به شرکت ارسال شد .

نامه بخصوصی توجه کارکنان را جلب کرد ، و فوراٌ آن را به دست رئیس شرکت دادند . نامه توسط یک پسر جوان نوشته شده بود که شرح داده بود خانواده آنها از هم پاشیده شده ودر محله ای فقیر نشین زندگی می کند . با تصحیح برخی کلمات ، خلاصه نامه به شرح زیر است :

زن زیبایی یک خیابان پایین تر از خانه ما زندگی می کند . هر روز او را ملاقات می کنم . او به من این احساس را می دهد که مهمترین پسر این دنیا هستم . ما با هم شطرنج بازی می کنیم و او به مشکلات من توجه دارد . او مرا درک می کند و وقتی او را ترک می کنم ، او همیشه با صدای بلند می گوید که به وجود من افتخار می کند .

آن پسر نامه اش را با این مطلب خاتمه می داد : (( این عکس نشان می دهد که او زیباترین زن دنیاست . امیدوارم همسری به این زیبایی داشته باشم . ))

رئیس شرکت در حالی که تحت تأثیر این نامه قرار گرفته بود ، خواست که عکس این زن را ببیند . منشی او عکس زنی متبسم و بدون دندان را به دست او داد که سنی از او گذشته ودریک صندلی چرخدار نشسته بود . چین وچروک صورتش در خطوط چین و چروک چشمهایش محو شده بود . رئس شرکت با تبسم گفت : (( ما نمی توانیم از این خانم برای تبلیغ استفاده کنیم . او به دنیا نــشان می دهد که محصولات ما لزوماٌ ارتباطی با زیبایی ندارند . ))

به امید روزی که زیبایی های درونی ما زیبایی های ظاهری را تحت شعاع قرار دهند باشد که چشمها هم به دیدن این زیبایی ها بسنده نکنند شاید که چشم درون بگشاید پلک و زیبایی های درون بنشاند مهر.

 

عاشقانه‌ی آخر

 

چشمهات که نخندیدند، فهمیدم وقت عاشقانه‌ی آخر است. این عاشقانه های بی خاصیت تحسین نشده، همین امروز و فردا باید تمام شوند. یک عاشقانه‌ی آرام ( یا شاید هم مثل خودت نا آرام ) و بعد هم تمام!

 

یک مشکل کوچک وجود دارد : برای عاشقانه نوشتن باید معشوق داشت. من هم که این روزها کاملا بدون معشوق مانده ام. می ترسم به خاطر عاشقانه‌ی آخر شرمنده ات شوم


نقابت را که شکستم، خنده‌ی مصنوعی روی نقاب هم شکست. اشتباه کردم که قبل از نوشتن عاشقانه‌ی آخر بی نقابت کردم. این چهره‌ی از پشت نقاب بیرون آمده، اصلا برای عاشقانه نوشتن مناسب نیست... .

 

تمام تلاشم را می کنم تا یک حس از دست رفته را برای آخـــرین بار بازسازی کنـم. فکر می کنم: به خنده هایت ( وقتی که توی چشمهام عریان می شدند ) ، به اخمهایت ( شیرین ترین تلخی های دنیا ) ، به نجابتی که از تو ساخته بودم ( والبته نداشتی، آنچه من به نجابت تعبیر کرده بودم، غرور بود، نه نجابت ) به بوسه های متولد نشده ( یا شاید هم متولد شده : توی خواب ) به دل دل کردن های شبانه ( گریه هایی که هیچ وقت روی شانه های تو نبود )

به بغض فرو خورده ام فکر می کنم ... اما برای بازسازی آن حس از دست رفته، هنوز یک چیزی کم است... .

 

تمام ترانه های عاشقانه‌ی دنیا را حفظم.

تمامشان را دوباره زمــزمه می کنم ..... کفایت نمی کند. هنوز یک چیزی کم است... .

 

به جز ترانه، کلی شعر، کلی فاعلاتن مفاعلن فعلن هم برای روز مبادا حفظ کرده بودم.

 اما انگار اینها هم برای دوباره عاشق شدن کافی نیستند! نمی دانم! شاید باید شعرهای بیشتری حفظ می کردم... .

 

چند خطی بیشتر به پایان این سیاهه نمانده. من هنوز برای نوشتن عاشقانه‌ی آخر عاجزم. یک وقت فکر نکنی دست دست می کنم ها ! فکر نکنی هنوز ته دلم دوستت دارم !

آدم که دیگر خودش را فریب نمی دهد. می دهد؟ نمی دانم! شاید هم بدهد... .

 

امروز حس عاشقانه نوشتن ندارم، عاشقانه‌ی آخر بماند برای فردا !
تا فردا .