نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

من تو را همان گونه که هستی ، دوست دارم



زمانی که عاشق کسی هستید حداقل فکر می کنید که عاشق کسی هستید . اگر به واقع عاشق باشید ، پس حسادت غیرممکن است . یعنی اگر متوجه شوید که او نیز عاشق کس دیگری است ، خوشحال می شوید . شما عاشق کسی هستید و او نیز با دیگری خوشبخت است و آن شخص هرآنچه شما برای خوشبخت کردن معشوقت می خواهی دارد . نباید احساس حسادت کنی، در عوض باید از شخصی که معشوقت را خوشبخت کرده است احساس تشکر و قدردانی داشته باشی .

در این بین ، رابطه ی دوستانه ی عمیقی را احساس خواهی کرد . اما این فقط در مورد عشق حقیقی صادق است که به ندرت وجود دارد آنچه به نام عشق وجود دارد ، تنها یک تصور است . تو عاشق کسی هستی ، یعنی بر او مالکیت داری . تو عاشق کسی هستی یعنی او نمی تواند عاشق دیگری باشد . اگر عاشق شود به تو توهین کرده است ، او ثابت کرده که تو حقیرتری ، که مردم بهتری وجود دارند ، افراد دوست داشتنی تری از تو ، این عمل نفس را جریحه دار می کند ، به احساس مالکیت تو لطمه می زندو ایده ی انحصار گرانه ی تو را جریحه دار می کند . و اساساً این بزدلی است ، چرا که سعی نمی کنی با صراحت با حقیقت رو به رو شوی . سوال این است : آیا تو عاشق کسی هستی؟ این سوال به معشوق تو که عاشق دیگری است مربوط نمی شود . تو به حد کافی برای روبرو شدن با این سوال شجاع نیستی . اگر عاشق کسی هستی ، هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد . عشق اجازه آزاد بودن می دهد و هر آنچه را که لذت بخش احساس می کند، انتخاب می کند. اگر عاشق کسی هستی ، پس در زندگی خصوصی اش مداخله نکن. سعی نکن به موجودیتش تجاوز کنی. لازم نیست به او بگوید کجا بوده و چرا شب دیر آمده است ( این کار به هیچ وجه درست نیست ) ، زندگی خودش است ، هر جا برود ، اگر زود یا دیر بیاید . تو او را همانگونه که هست دوست داری و هرگز سعی نمی کنی در زندگی خصوصی اش مداخله کنی ، نامه هایش را باز نمی کنی ، شماره تلفن هایش را نمی خوانی ، سعی نمی کنی مدرکی را پیدا کنی ، این کار بسیار زشت است . باید خودت با آن روبرو شوی ، اگر با  او روبرو نشوی ،  بزدلی است و با  پنهان کردن  آن ، حسادت قهر آمیز به  وجود  می آوری و در نتیجه کاملاً فراموش می کنی که این فقط بر اثر بزدلی و ترس تو است . باید این مساله مشخص شود که آیا عشق تو به شخصی که عاشقش هستی تصور است یا واقعیت .واقعیت هیچ مشکلی ندارد ، تنها تصورات مشکل و دردسر ایجاد می کنند ، چرا که سطحی و ظاهری اند . تصورات نمی توانند به تو کمک کنند. هر چیز کوچکی بلافاصله درد سرساز می شود . نمی توانم بپذیرم که اگر دو نفر به واقع عاشق هم هستند، بتوانند به هر دلیلی با هم جر و بحت کنند و بجنگند و یا اینکه آنها سعی کنند هر ایده ای را به هر دلیلی به یکدیگر تحمیل کرده و دیگری را از عملی منع کنند. نیاز اساسی عشق این است که بگویی « من او را همان گونه که هست می پذیرم .» عشق هرگز سعی ندارد بر طبق نظر شخصی، کسی را تغییر دهد. عاشق سعی نمی کند معشوق خود را تکه تکه سازد تا او را به سایز مورد نظر خود در آورد . کاری که در همه جای دنیا صورت می گیرد . کسانی که فکر می کنند عاشق هستند ، دائم اسباب آزار و اذیت یکدیگر را فراهم می کنند  و  سعی می کنند  تصویری به وجود آورند که خود می خواهند . آنها دیگری را درست مثل  یک عروسک  می خواهند که ریسمان آن نیز باید در دست خودشان باشد . و دیگری نیز مشابه همین عمل را انجام می دهد، او نیز می خواهد ریسمان در دستان او باشد. در این لحظه ، کشمکش، بدبختی و درد و رنج دامنه داری شروع می شود و فرد احساس فوق العاده عجیبی دارد . چرا شعرا این قدر چیزهای زیبا راجع به عشق نوشته اند ؟ چرا که به نظر می رسد هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد . عشق فقط در شعر ها  وجود دارد ! واقعیت این است که اکثر شعرا هرگز عاشق نبوده اند . آنها تصوری از عشق است ، بنابراین اشعار زیبایی سروده اند ، رمان های زیبایی نوشته اند . شاید هم عاشق بوده اند اما به کلی شکست خورده اند و از همین روی تنها برای تسلی دادن خودشان ، قطب متضاد را در اشعار خود خلق کرده اند . به عنوان مثال ، لئو تولستوی در تمام زندگیش از سوی همسرش شکنجه می شد ، این عمل حتی تا روزهای آخر عمرش نیز ادامه داشت . آخرین روز ، زنش او را به ستوه آورده بود و او نیز خانه را ترک کرد و به ایستگاه رفت و همان جا روی نیمکت مرد . او یک کنت بود و دارایی های بی اندازه ای داشت ، زمین هایی پهناور و هر چیز دیگری ، اما او همانند افراد فقیر زندگی می کرد . زن کنترل همه چیز را در دست داشت . او هرگز به مرد اجاره نمی داد حتی یک دوست – حتی دوست مرد – داشته باشد . او آن قدر حسود بود که اجازه نمی داد لئو تولستوی جلوی او چیزی بخواند یا بنویسد . او باید برای نوشتن به باغ یا مزرعه می رفت . همه ی نوشته هایش را بیرون از خانه انجام داده بود . حسادت او این گونه بود : « وقتی من اینجا هستم تو مشغول نوشتن رمانت هستی ، این توهین به من است ! » و همین شخصیت ( لئو تولستوی ) چنین کتاب ها و چیزهای زیبایی راجع به عشق نوشته است . این تاوان عشق است . او در زندگیش عشق را از دست داده است . او در رمان هایش از آن می گوید، در رمان هایش امیالی را خلق می کند که می خواسته در زندگیش باشد ( تخیلات )، فقط برای فراموش کردن زندگیش و زشتی آن بنابراین حتی شعرا نیز هرگز عاشق نبوده اند، هرگز درد و رنج آن را نچشیده اند، یا اگر هم عاشق بوده اند، درد و رنج را چشیده اند و خواسته اند به سرور و خوشی برسند ، بنابراین در اشعارشان سرور و خوشی را پیدا خواهید کرد . فقط کافی است با حقیقت روبرو شوید ، یا عاشق شخصی هستی یا نه . اگر عاشق هستی ، پس دیگر هیچ شرطی برای وضع کردن وجود ندارد . اگر عاشق نیستی، پس تو که هستی که شرط می گذاری ؟ هر دو راه مشخص است . اگر عاشقی ، هیچ بحثی برای شرط گذاری وجود ندارد . او را همان گونه که هست دوست داری  .اگر عاشق او نیستی ، پس باز هم مشکلی نیست ، او هیچ کس تو نیست . هیچ جر و بحثی برای شرط گذاری وجود ندارد . او می تواند هر کاری که می خواهد انجام دهد . تنها باید با احساسات طرف مقابل به روشی بسیار صادقانه و بی ریا روبرو شوید . این رویارویی درست و بی پرده بلافاصله راه را به شما نشان می دهد. زندگی مشکل نیست ، ما آن را مشکل می کنیم چرا که ترسو و بزدلیم . آنچه را که وجود دارد نمی بینیم . همیشه روبرو شدن با واقعیت آسان است ، شما را معصوم می کند و پیچیدگی های غیر ضروری را به وجود نمی آورد . در غیر این صورت ، فرد می خواهد در تصورات زندگی کند من عاشق هستم و حاضرم برای معشوقم بمیرم – شما حتی حاضر نیستید برای یک لحظه دیگری را خوشبخت ببینید ، چگونه فکر می کنید که می توانید برای او بمیرید ؟! سعی کنید به واقع ببینید که چه چیزی در شما برای دیگری وجود دارد، در این صورت حسادت ناپدید می شود . در بیش تر موارد با وجود حسادت، عشقتان نیز ناپدید می شود . اما چه بهتر که این گونه است ، زیرا عشقی مملو از حسادت ، دیگر عشق نیست. اگر حسادت ناپدید شود و عشق هنوز مانده باشد، پس شما چیزی خالص و ناب در زندگی تان دارید که ارزش داشتن را دارد . تا بعد .....

چند  روز دیگه  تولد وبلاگ ناشناس هست من طاقت نداشتم الان گذاشتم الان میزارم تو وبلاگ از خیلی ها گله دارم ولی چاره ای نیست . من شاید خوب بنویسم فقط شاید همیشه هدف این بوده یه دوست داشته باشم . پسر ، دختر فرقی نمیکنه نه اینکه فرق نکنه فرق داره ولی مثل اینکه برای من قطعی دوست اومده یا اونا یه چیزایی میخوان که من نمی فهمم . ولی کسانی که وبلاگ من تا الان خوندن هنوز هم نفهمیدن انگیزه یا چیزایی که میگم چیه . حرفم چیه . در آخر من همتونو دوست دارم ولی دوست دارم اون بانوی شرقی که همیشه ازش میگم اگه بود .....  – چرا ..... نیست

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 09:48

هر کسی این را نوشته دل پری داشته است دنیا اینقدرها هم سخت نیست
سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

نرگس یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 12:42 http://roya1981.persianblog.com

سلام ! تمام چیزهایی که نوشته بودی درسته ولی همون جور که خودت گفتی هیچ وقت عملی نخواهد بود ٬ حتی خود تو ! می تونی این مدلی زندگی کنی ؟ نه ؟...تولد وبلاگت مبارک !! خوبه پس بالاخره گفتی اون بانو شرقیه ٬ لااقل خیالمون از غرب راحت شد ! شــــــاد زی !

گلدانه یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 13:40 http://mneda.persianblog.com

سلام
خوب می نویسی اما فقط می نویسی انجام دادن بهتر است.

مهسان جمعه 30 بهمن 1383 ساعت 08:29 http://kamoone.persianblog.com

سلام...اول اینکه تولد وبلاگتون رو تبریک می گم...امید که همیشه شاهد نوشته های شما باشم.در مورد نوشته ی شما ....یه کم مخالفم!.البته این که گفتید هر کسی رو باید همان گونه که هست دوست داشت درسته....و همین طور اینکه حسادت عشق رو از بین می بره اما عشقی که یه طرفه باشه هم زیاد پایدار نیست.یعنی خواهی نخواهی دیگه از مقدار اون عشق کاسته می شه....و من به این معتقدم که هر کسی می تونه عشق حقیقی خودشو پیدا کنه....و هم عشق حقیقی کس دیگه ای باشه...اگر این دو عشق با هم تلاقی داشته باشند اونوقته که می شه به پایدار بودن اون عشق امیدوار بود!.بانوی شرقی ...خوب بانوان شرقی زیادی می تونید پیدا کنید اما اینو بدونید که این صفحه های مجازی ملاک خوبی برای شناختن شخصیت آدما نیست....کافیه به دلتون سر بزنید.موفق باشید.

سروناز یکشنبه 2 اسفند 1383 ساعت 20:03

kheili vaghte neveshtehato mikhoonam kheli vaghte dastane zendegito ta hodoodi midoonam hanooz fargh nakardi hanooz hamoon hamedi hasti ke mishnakhtam ...movafagh bashi dooste khoobam

الهام دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 20:41

هر چی میگی درست ولی همیشه یه چیزی ته وجود آدمای عاشق ایرونی هست که دوست دارن عشقشون مال خودشون باشه البته اونیی که شدتش زیاد بیمخود من اصلا نمیتونم اینقدر بی تفاوت باشم این یه جور بی توجهی هم می تونه باشه

محمود دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 23:50

عشق اگر مشروط باشد دیگر عشق نیست بلکه یک قرار داد عاطفی بین دو نفر است ودربعضی مواقع بین چند نفر مثلآ یک خانواده. یک عاشق زمانی عاشق است که بتواند از خود ش بگذرد و این کار آسانی نیست چرا که نفس آدمی چنین
اجازه ای را نمیدهد بهمین خاطر عشق ما بین انسان ها را عشق مجازی میگو یند که تمرین کردن این عشق مجازی راهی است برای شناخت عشق حقیقی فقط شناخت و نه
بیشتر چرا که در عشق حقیقی عاشقی وجود ندارد بلکه فقط معشوق است که باقی میماند.خداو ند تو فیق آنرا عنایت فرماید.

ترنم سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 15:43

خیلی وبلاگ قشنگی داری ازت ممنونم که اینقدر قشنگ فکر میکنی من مثل شما فکر میکنم ادم عاشق باید برای عشقش ارزوی خوشبختی کنه چه به عشقش برسه چه نرسه.برات ارزوی موفقیت میکنم دوست خوبم.

پروانه جمعه 7 مهر 1391 ساعت 17:29

اینطور مینویسی چون میخای اینطور باشی.اما تردید داری.کسی نمیتواند واقعیت را انطور که هست بپذیرد.اینها ترا نمیفهمند. نوشتهات شخصییت خودت است.تو با فهمیدن واقعیت زندگی میکنی.گر چه سخت است.اما تو تنها نیستی.بسیارند متل تو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد