نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

شکل قلب من - حس من



چشمانم را می گشایم، تو را می بینم نمی توانم احساسی را که تو به من میدهی را مخفی کنم یا از یاد ببرم چون تو مرا کامل می کنی، آری شاید  تنها دلیلش این باشد، قلبم می خواهداز جای خود کنده شود. نمی توانم
روی پاهای خود بایستم و به زانو می افتم . تنها میخواهم یک جمله را از دهان تو بشنوم:

 

" قول می دهم که دستت را بگیرم و با تو همراه شوم "

 

هر چه که بخواهی به تو میدهم و روزی با هم حرکتمان را شروع خواهیم کرد قول می دهم که دستت را بگیرم و با تو گام بر دارم.این یک عشق معمولی نیست  و آنچه که به من می دهی مرا راضی نمی کند. حتی قلبم و روحم نیز به آرامش نمی رساند. خدایا هر شب به درگاهت شکر می گزارم که این قدرت را به من دادی تا بتوانم به او عشق بورزم وما دامی که آن جمله را می شنوم این عشق سوزان ترمی شود

" قول می دهم که دستت را بگیرم و با تو همراه شوم "

 

هر کاری که بکنی در کنارت می مانم. هر جا بروی پا به پایت می آیم . خدایا تو شاهد من باش. قول می دهم تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا می کند بر سر عهد و پیمان خود بمانم.

 

می خواهم دستت را بگیرم. در کنارت باشم در کنارت قدم بردارم.

 

 

نور---عشق واژه ای است از جنس نور که با دستی از جنس نور و بر صفحه ای از جنس نور نوشته می شود. نوری که قلب را پر می کند و روح را دگرگون

 

همیشه خیره خیره در چشمانم نگاه می کنی و من باز هم مثل همیشه به تو می گویم : های ! دنبال چه می گردی ؟!
- ( هیچ ! ) تو می گویی و دروغهایت هم چه شیرین است !
فریاد می زنم : ( من عاشق تو هستم ) *! می دانم ! تو می گویی ، همچنان مغموم و خیره خیره . ناله می کنم : پس چرا دیگر این چنین چشمانم را به شهادت می طلبی ؟!

شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ، ندیدی چه ویرونه شد دل
(؟)

شب سیاه سیاه است . باد در کوچه پس کوچه های شهر پریشان و هرزه گرد پرسه می زند ، از تمام کوچه باغهای سرشار از شب بوهای باران خورده شهر می گذرد و بعد لا به لای موهای شبرنگت می پیچد و آنگاه مشامم از تو لبریز می شود و اشک از چشمانم می جوشد و موهایت پهن می شوند روی صورتم و اشکهایم را پاک می کنند .
های سر بر سینه ام نهاده ! امشب تا خود صبح برایت حرف دارم. هر شب ، داستان سرگشتگی ام را با شکلی تازه در قالب ترانه ای ، غزلی ، قصیده ای و حتی گاه نگاهی سرشار از همه اینها ریخته ام و در گوش جانت زمزمه کرده ام .( زیر گوش ات )
می گویی : نگو شکلی تازه ! من هر روز حرفی تازه از تو شنیده ام !
می گویم : خودم هم !هر روز که نه ! هر لحظه در درونم چشمه ای تازه می جوشد از سفره پر برکت عشقت و من عمریست تنها نقش سرسرایی را بازی می کنم که صداهای برخاسته از عشقت را پژواک گونه باز پس می دهم .
حرف تازه از من نیست ! تو خود لحظه لحظه در من می شکفی ، نو می شوی و بال و پر می گیری ….
چشمانت (چشمان خمارت )، عظمت شب را به تصویر می کشد . انگار پنجره ای گشوده ای به رویم تا از میانش تمامی کهکشانهای درونت را به خانه دلم میهمان کنم . و من چه ضیافتی ترتیب داده ام ! دستادست این ستارگان شب شکن ، پای کوبان و دست افشان ، دیوانه وار و شلنگ انداز می رقصم .
از این ضیافت دلنشین هیچگاه سیر نشده ام که تو هر روز ستاره ای دیگر را به من می نمایانی و من در حیرت می مانم که ستارگان این کهکشان را آیا پایانی هست؟!!
و تو امشب نیز با چشمان نمناک عاشقت ، یک ( نه ) دیگر می آفرینی!
آی آی آی ! این عشق چه معجون غریبیست ! من و تو اشک می ریزیم و می خندیم ، بغض می کنیم و قهقهه می زنیم ، ماتم می گیریم و می رقصیم … و همه این عقلانیت دیوانه وار - و شاید هم دیوانگی معقول ! - را از او دارم .
مانند همیشه خیره خیره در چشمانم نگاه می کنی و من باز هم مثل همیشه به تو می گویم : های ! دنبال چه می گردی ؟!
- ( هیچ ! ) تو می گویی و دروغهایت هم چه شیرین است !
فریاد می زنم : ( من عاشق تو هستم ) *! می دانم ! تو می گویی ، همچنان مغموم و خیره خیره . ناله می کنم : پس چرا دیگر این چنین چشمانم را به شهادت می طلبی ؟!
شب در چشمانت می شکند ، شانه ام خیس می شود . می گویی : می خواهم تو هم دوست داشتنم را ببینی !
مگر نشنیده ای شنیدن کی بود مانند دیدن !
و من لال می شوم ، سراپا چشم و گوش و دل ! و تو آواز مهر را قطره قطره بر شانه هایم می سرایی ….

یک روز می بوسمت ! فوقش خدا مرا می برد جهنم ! فوقش می شوم ابلیس ! آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی ! جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت ! وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم ... ! یک روز می بوسمت ! پنهان کردن هم ندارد . مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی ، یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود ، مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند . عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود ...


یک روز می بوسمت ! یکی از همین روزهایی که می خندانمت ، یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم : می بوسمت ! و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم ... .
یک روز می بوسمت ! یک روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است ، یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ، می بوسمت ...


تا بعد….

 

نظرات 13 + ارسال نظر
نیکتا سه‌شنبه 10 شهریور 1383 ساعت 11:49 http://shahregheseh.persianblog.com

سلام دوست جون..پس متنش کو؟؟؟..راستی این اخرین متنه؟؟

آدن یت سه‌شنبه 10 شهریور 1383 ساعت 13:18 http://adenit.blogspot.com

من می شناسم شما رو؟؟؟

صنم سه‌شنبه 10 شهریور 1383 ساعت 14:26

نور امید مثل شکوفه های زرد کوچولو توی سیاهی تو نوشته هات پیدا شده و چه قشنگ میشه اگر همش بشه یه باغ قشنگ پراز گل

شکوفه سه‌شنبه 10 شهریور 1383 ساعت 15:39 http://shokoufehs.persianblog.com

گوش کنین یه صدا می شنوین یه صدایی خسته از اعماق وجودی که در تنهایی غرق شده
گوش بدین صدا هم از تنهایی ناله و فریاد می کند
ناله ای مهیب ! ناله ای سرگردان ! نا له ای خسته ی خسته !
و این ناله مرا به خود می آورد ؛ تا به غریبی خودم فکر کنم
و من ……….
و من اشک می ریزم؛ بر گذشته ای بس دور
...........سلام . نوشته هات خیلی زیباست ! در پناه حق

دیا سه‌شنبه 10 شهریور 1383 ساعت 21:16

همه چیز رو فرامش کن....همونجور که من تو رو برای همیشه فراموش میکنم... آقای مودب و با فرهنگ و با ظرفیت

بعضی وقتی میرن خارج از ایران به جای اینکه فرهنگشون تغییر کنه بی فرهنگ تر هم می شن

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 شهریور 1383 ساعت 03:11

salam bahooneye ghashange man baraye zendegi
are bazam manam hamoon divoneye hamishegi
fadaye mehrabooniyat chemikoni basarnevesht
delam barat tang shode bood in namaro barat nevesht

رویا چهارشنبه 11 شهریور 1383 ساعت 12:41 http://www.korand.persianblog.com

خیلی قشنگ بود عزیز...

شکوفه پنج‌شنبه 12 شهریور 1383 ساعت 21:32 http://shokoufehs.persianblog.com

من بازگشتم .... تا باز هم از نهایت شب حرف بزنم ! در پناه حق

نرگس چهارشنبه 18 شهریور 1383 ساعت 12:15 http://roya1981.persianblog.com

این متن با این همه احساس خیلی وقت می بره تا حس بشه !باید افلاین بخونم !شــاد زی !

سیامک چهارشنبه 18 شهریور 1383 ساعت 12:18 http://siamak.co.sr

در برابر حرفهایت فقط همین را میتوانم بگویم که هر کس عاشق شد باید از جان بگذرد.خوشا از عشق مردن....پاینده باشی ناشناس

ش سه‌شنبه 21 مهر 1383 ساعت 03:22

شیما سه‌شنبه 21 مهر 1383 ساعت 03:28

شما کی هستی؟ چرا بعضی از جمله ها رو هایلایت کردی؟
چرا برای من می فرستی؟ می دونم برای خیلی ها می فرستی ولی برای من ... !

احمد پنج‌شنبه 27 مرداد 1384 ساعت 11:36 http://www.del.com

من خیلیی دوستد دارمو ازتو میخو ام

که یه دوست خوب از تو مراجعه کنندها ت

به من معرفی کنی دوست دارتو احمدخوشگله . . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد