نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

تصویر صورت مینیاتوری - قیافه ی شرقی


           زندگی قطره آبیست که آن روز ز چشم تو چکید....



زندگی چیست؟

یاد دارم که شبی پرسیدم
از دل خویش ... که این زندگی بی معنا...
به کجا می بردم؟....
یاد دارم که از او پرسیدم:
معنی زندگی و عشق به فرداها چیست؟...
آری...آن روز...
دلم غمگین بود
زمین تابوت پستی بود....
زمین هر برگ زردی را به کام خویش می خواند...
آری آری برگ ریزان بود....
در کنار پنجره می دیدم این آغوش پست خاک را...
وصدایی که هر از چند ز برگی می خاست...
ولی اندوه که در وسعت این شب گم بود...
باز پرسیدم: دل من!
معنی زندگی و عشق به فرداها چیست؟
مگر این مرگ نشان از غم فرداها نیست؟
پاسخ آمد که اگر مرگی هست... در پی اش زندگی و تدبیری است...
زردی برگ چنین می گذرد که در این خاک شود...
و اگر سبزی آن برگ برایت زیباست
بر تن تازه آن ساقه نگر
منتظر باش که تا چلچله ها برگردند....
آری آری زندگی این است...
انتظار و در طلب ماندن...
باز گفتم زندگی باید همین باشد...
انتظار دیدن یک برگ را... در فراسوی دلم کشتن...
پاسخ آمد که برو در تن آن رود نگر...
که چنین می غرد...
که چنین می شکند در پی هم...
صخره ها را...
و چنین می کوبد...
و چنین می تازد...
آری آری...
زندگانی این است...
زندگی آواز است
زندگانی ساز است... که صدایش از توست....
زندگی شاید همان عشق به باران باشد...
زندگی... باران است
زندگی دیدن اندوه وغم یاران است...
زندگی قطره آبیست که آن روز ز چشم تو چکید....
و به قولی:
(( زندگانی یاد است دلم از یاد کسان هر شبه در فریاد است))
زندگی مرغ اسیریست که آن روز ز دست تو پرید...
زندگانی این است...
زندگی یک لحظه ...زندگی پروازاست
زندگی عشق به دریاست...زندگی پاییز است...
زندگی تنهاییست...
زندگی با هم و با هم گفتن...
زندگی یک آن است...
زندگی آغاز است...
زندگی پایان است...
زندگی فکر و خیالی است که تا اوج تو را میخواند...
زندگی اضداد است...
زندگی خاموشی است...
و دگر هیچ...
صدا پایان یافت...
آری آری ...در کنار پنجره...
سوی دیگر نغمه باران به گوشم ناله ها میکرد...
صدایش...ضربه های قطره ها بود
صدایش...مبهم و بی انتها بود
وصدا نجوا کرد:
زندگی قطره آبیست که آن روز ز چشم تو چکید
آری آری قطره ها بودند...
که در سویی به روی سنگفرش کوچه...
و در این سو...
به روی سنگفرش گونه ها آرام می گفتند...
زندگی قطره آبیست که آن روز ز چشم تو چکید...
آری آری...
زندگی را با نم چشمان خود احساس می کردم.....

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مجيد شنبه 7 شهریور 1383 ساعت 23:32 http://joobchi.persianblog.com

سلام ...بلاگ زيباتو ديدم و بسيار لذت بردم عالی بود ...اما کاش نا شناس نبودی ..........

ناشناسی هم دنیایی داره عزیزم ... ماشاالله ... که همه مارو می شناسند دیگه چیه دلمون خوش کردیم که ناشناسیم

سیدرضا یکشنبه 8 شهریور 1383 ساعت 00:03 http://www.yahooha.blogsky.com

فروش و خدمات انواع سیستم خانگی و نوت بوک
فروش دامین و هاستیگ روی سرور های پر قدرت
فروش کارتهای اینترنت پر سرعت و ارزان
فیلمبرداری از مجالس شما . خدمات میکس و مونتاژ
و....................

لطفا شفارشات خود را به ما بدهید
http://www.yahooha.blogsky.com

مگه من تیزره تبلیغاتیم ... اصلاْ خوشم نیومد .... دوماْ اگه تبلیغه یکی باید تبلیغ خودمو بکنه که وبلاگ به این باحالی دارم هنوز جهانیش نکردم ... سوماْ مغازم باید تبلیغشو کرد ....

مامانی هستی یکشنبه 8 شهریور 1383 ساعت 13:21 http://mamanyehasty.persianblog.com

سلام حامد جان متشکرم از آف .. چقدر این عشق و زندگی را زیبا تفسیر کردی و نوشتی همیشه شاداب و تازه باشی ... راستی اون روز نگفتی مغازه چی داری و کجاست ؟

مامان هستی جای مامان من سن داره مغازم کامپیوتری هست . اگه آدرس بدم که از ناشناسی در میام . پس ...

مریم یکشنبه 8 شهریور 1383 ساعت 20:32 http://www.comfort.persianblog.com

سلام... خووندم اما نیکلاس رو بیشتر دوست دارم ؛) البته اینبار بهتر بود!

منظورتون از نیکولاس وبلاگشه دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟

صنم دوشنبه 9 شهریور 1383 ساعت 13:48

خوشم نیومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد