نا شناس

بسیار جالب

نا شناس

بسیار جالب

بعضی آدم ها هستن که

بعضی آدم ها هستن که فقط به درد اینکه باهاشون بری ماشین سواری و با صدای بلند اهنگ گوش بدی نمی خورن ! فقط به درد اینکه مسخره بازی دربیارن و بخندی نمی خورن...این آدم ها تنها مشغله ذهنی شون سر و لباس شون یا اسپرت کردن ظاهر ماشین شون نیست ، با این آدم ها می تونی گاهی توی تاریخ سفر کنی ، لابه لای کتاب ها قدم بزنی، حرف های خوب بشنوی ، می تونی به باطن زندگی نگاه کنی ، می تونی با هر چیزی که ظاهرت نشون میده به عمق زندگی بری...اونقدر بری تا سوال واست پیش بیاد ، اونقدر سوال واست پیش بیاد که هیچ کی جوابشون رو ندونه ، بعد لذت ببری از این که اون قدر آدم هستی که سوال هایی داری که نه خودت و نه هیچ کی جوابشون رو نمی دونه!
بعضی آدم ها هستن که شاید همه کتاب های خوب رو نخونده باشن اما چند تا کتاب رو خوب خوندن ، توی هفته چند ساعتی مطالعه می کنن ، شاید توی یه فصل فقط یه دست لباس تنشون باشه اما هر هفته که ببینیشون یه حرف تازه برای گفتن دارن ، یه حرفی که می تونه مسیر زندگیتو عوض کنه ، حتی اگه خودشون هم ندونن ، می تونن تو رو با یه کتاب آشنا کنن که شروع یه فصل جدید توی زندگی ات باشه ، یا یه فیلم بهت معرفی کنن که یه دنیای تازه پیش روی تو قرار بده.
این آدم ها توی زندگی نقش کسی رو بازی نمی کنن ،تو هم مجبور نیستی نقش کسی رو پیششون بازی کنی ، این آدمها بهت نقش نمیدن بهت نقشه میدن تا داستان زندگی ات رو به پایانی برسونی که شایستگی اش رو داری...
بعضی آدم ها هستن که موسیقی گوش می دن که روحت رو تکون بده ، گاهی با ملودی یه موسیقی بی کلام روح شون تا جایی پرواز می کنه که هیچ کسی تا به حال نرفته ، اون وقت می تونن واست از اونجا تعریف کنن و خبرهای خوبی بهت بدن ، بهت بگن چه جوری میشه گاهی گوشه اتاقت نشسته باشی و سیر آفاق کنی نه اینکه همه خیابون ها و پارک ها رو بگردی و خودت رو گم کنی و برگردی!

بعضی آدم ها هستن که فقط آخرین آلبوم فلان خواننده یا گروه موزیک واسشون جالب نیست ، واسشون مهمه معلوم بشه بالاخره واسه چی به این دنیا اومدن؟ بعدش کجا میرن؟ به چیزی فراتر از ویترین مغازه ها نگاه می کنن ، به افقی دورتر از دور هم بودن و خوش بودن ، این آدمها بیشتر از با هم بودن به با هم رفتن فکر می کنن !

بعضی آدم ها هستن که فقط شاد نیستن ، براشون مهمه چرا شاد باشن؟ ،همینجوری غمگین نمیشن ، غم هاشون دلایلی داره که واسه خیلی ها خنده داره! بعضی آدمها توی زندگی دنبال چیزی بیشتر از لباس خوب ، ماشین خوب ، خونه خوب ، همسر خوب و... هستن ، اصلا خوب واسه اونا یه معنی دیگه داره ، گاهی خوب واسشون همونه که دیگران بهش می گن بد ! این آدم ها به هر قیمتی نمی خندن ! همیشه هم دنبال این نیستن تو رو بخندونن به هر دلیلی گریه نمی کنن همیشه هم سعی نمی کنن از گریه کردن تو جلوگیری کنن ! این آدم ها یه جور دیگه گریه می کنن ، یه جور دیگه می خندن !

بعضی آدم ها هستن فقط محو آخرین مدل لباس و خونه و ماشین نیستن ، گاهی میان واست تعریف می کنن که چند روز پیش توی نگاه یه دوره گرد خیابونی چیزهایی دیدن که معنی زندگی رو واسشون عوض کرده، توی خنده های یه بچه وقتی سرسره سواری می کرده به یه درک دیگه ای از دنیا رسیدن !
بعضی آدم ها هستن که چطور زندگی کردن براشون مهم تر از زندگی کردنه ! به جای فقط مسخره بازی و بگو بخند های همیشگی ، چیزهایی از کتاب هایی که خوندن ، آدم هایی که دیدن ، جاهایی که رفتن ، فیلم های خوبی که دیدن و... دارن ، گاهی هفته ها راجع به چیزی فکر می کنن ، مطالعه می کنن بعد میان بهت میگن من چند هفته است درگیر این موضوع شدم حالا به این نتیجه رسیدم تو نظرت چیه؟ این آدم ها واسه هر کاری شون دلیل دارن ، به محض اینکه بگی "چرا؟" چیزی از دلم می خواد و دلم خواست نمی شنوی ، واست دلیل دارن ! این آدم ها به جای اینکه تو رو هم توی روزمره گی بی هدف شون غرق کنن بهت بال میدن تا با هم پرواز کنید !
بعضی آدم ها هستن که به جای اینکه فقط روی سطح پر از کف و خیس این دریای زندگی بی خیال و سرخوش پشتک وارون بزنن ، نفس هاشون رو حبس کردن و رفتن زیر آب دارن دنبال گنج می گردن !
شناختن این بعضی از آدم ها کار سختی نیست چون حرف های آدم ها ، شوخی های آدم ها، دغدغه ها شون ، شادی هاشون ، غصه هاشون ، تفریح هاشون و... هیچ وقت نمی تونه جدا از شخصیت شون باشه...

بدترین کور، کوری بود که نمی خواست ببیند.

حامد ن

من هـر کـس و هـر زمانی‌ام

چرا حقایقت را بیان می کنی / گر با آن ها زیستم / من هر کس و هر زمانی ام / همیشه خودم را صدا می زنم با نامت!

عدلت را نشانم بده دستت را، درکت را، عقلت را، عمقت و عشقت را نشانم بده!
عدلت را که یافتم، باستانی بود!
دستت را لمس کردم، برق داشت!
درکت را فهمیدم، بد قلق بود!
عقلت را نظاره کردم، آکبند بود!
عمقت را دیدم، سراشیبی داشت!
عشقت را حس کردم، بوی نا می داد!
بی جهت نیست که شکوفه های بهاری خودشان را به بیراهه می زنند تا تو در چشمانشان نگاه نکنی و آنها مجبور به دادن کفاره نشوند. از انتهای تصویر قاب شکسته ی روی کنسول! خارج شو، و نزدیک بیا، نزدیک تر به خودت و شانس را ورق بزن و در هوش و عقل ات تجدید نظر کن.
آن سنگ های مفت اطراف ات را امتحان کن، بزن. که می داند؟ شاید گنجشکی نادان! از آن حوالی عبور کرد و تو را به ابتدای تصویر رساند. بی آنکه بدانی، بی آنکه بفهمی، اصلا بی آنکه بخواهی.
و تو لیاقت نداری، برای آن عدل باستانی ات ارزشگذاری کردم و تعظیمش کردم، از جایش تکان نخورد و همین که پایم را یک متر آن طرف تر گذاشتم، استخوان هایم را خرد کرد و این همه از برکت تاریکی اش! بود. آسان تر از این حرف هاست حکایت ما و چشمان تو. آخر جهانی تو، و می دانیم که پرستش هم ارضایت نمی کند. شاید گذشت زمان تو را از سراشیبی بیرون بکشد و شاید هم فرسایش خاک!
تنها همان عشق همیشه مرطوبت تازه واردان را از خود بی خود می کند، که آن هم بعد از زمانی تمام است و آن ها دیگر قدرت بلعیدن اکسیژن را هم نخواهند داشت، چه برسد به ...
و من به این فکر می کنم که چگونه، همیشه خودم را با نامت صدا می زدم، می زنم!؟

هر کس به دنبال نشانه و نشانی می‌گردد

شب است و جاده بسیار تاریک. ماشین بر جاده می‌لغزد و من با نور در
پی نشانه‌های جاده، هیجان‌انگیز و تند و تیز می‌روم. نشانی‌های سفید و تابلوهای پر از علامت‌های قرمز در مساحت ذهن من به مفهوم یک باور عمیق درآمده است. سرعت زیاد یا کم من در زندگی به‌خاطر همین علامت‌ها و نشانی‌های جورواجور است. وقتی نشانی باشد، تو دیگر دلهره و لرزش نداری. با دقت به نشانی‌های اطرافت نگاه کن، هستی پر از حنجره و آواز
نشانه و نشانی‌هاست و آن تنها یک علامت، فلش و آدرس نیست. خود نشانی، صاحب هویت و شخصیت است.
همه‌چیز در این طبیعت نشانه است، مانند: علامت‌ها، حرکت‌ها، صداها، حرکت فوج‌فوج پروانه‌ها، چلچله‌ها، درناها، آوای غوک‌ها، رعد و برق‌ آسمان، صدای گلوله‌های سربی، آرشه لرزان ویولن‌ها، کمانچه‌ها، آواز صبح زود قناری‌ها و مرغ عشق‌ها، شیهه اسب‌ها، ساز چوپان‌ها و.... نشانه و نشانی یک زبان جهانی دارد. چهره انسان‌ها و حیوانات پر از آدرس‌های مفهومی و اسمی هستند. ادراک صحیح از زندگی یعنی درک عمیق نشانه‌های راستین زندگی. خنده، نشانه درون من، در ترکیب موسیقیایی هستی است. خیلی از انسان‌ها به‌خاطر ابهام و نفهمیدن نشانه‌ها سردرگم زندگی هستند. نشانی، انسان را از دانش به آگاهی و بیداری می‌رساند. خالق هستی، خود، خداوندگار نشانه و نشانی‌هاست. صندوقچه طبیعت پر از اسرار زیبایی و زشتی نشانی‌هاست. برای درک نشانه و نشانی‌های متعدد، بایستی روح نشانی‌ها را درک کرد. عده‌ای در این زندگی به دنبال نشانه‌های تصویری هستند.
اینان معمولاً نقاش، گرافیست، خطاط، و یا... می‌شوند، عده‌ای به دنبال نشانی‌های مفهومی و واژگانی هستند و آنها معمولاً فیلسوف، جامعه‌شناس، روان‌شناس و... می‌شوند و در نهایت عده‌ای به دنبال نشانه‌های سمعی هستند که معمولاً موسیقی‌دان می‌شوند. هر انسانی با نشانه‌ای می‌درخشد و روزی با نشانه‌ای خاموش می‌شود. بهار، تابستان، پاییز و زمستان نشانی‌هایی هستند برای من و برای ما.

از نظر علمی می‌توان میلیاردها، نشانه را اثبات کرد. امروز نگاهت را نسبت به نشانه‌های زندگی، جهانی کن. به همین چند نشانه و نشانی اطرافت بسنده نکن! مانند: موی سفید و سیاه، که پر از نشانی است.
نشانه و نشانی، چکیده هر مجموعه یا مفهومی است با تصویر یا صدا. نشانی تو، صادره از کجاست؟
نشانی برای انسان انگیزه ایجاد می‌کند. تو می‌توانی به یک آژانس املاک بروی و نشانی خانه‌های رهنی، اجاره‌ای یا فروشی را بگیری، می‌توانی مجله‌ای باشی پر از نشانی، می‌توانی یک فیلسوف و روان‌شناس باشی و نشانه خانه هستی را به افراد بدهی و یا شاعری باشی که نشانی لیلی و مجنون و خسرو و شیرین را به شیداییان می‌دهد. خیلی‌ها در این زندگی به علت عدم توجه به نشانی‌ها پر از تصادفات دلخراش روانی می‌شوند. هر نشانی یک متدولوژی و جعبه ابزار خاص خود را دارد. همه با نشانه‌ها و نشانی‌ها آشنا هستند ولی از آنها شناخت عمیقی ندارند. گاهی ملتی در یک ساز، یک شاعر، یک نویسنده، یک شمشیر و در خرد لائوتسه یا کنفسیوس، نشانی یا نشانه می‌شوند. سرزمین شرق، پر از نشانه‌هایی برگرفته شده از تائوست (طریقت طبیعت). ملت‌ها را با نشانی‌های‌شان می‌توان شناخت. هندی‌ها و چینی‌ها، را می‌توان با نشانی‌های‌شان شناخت.
شما اگر موسیقی‌دان باشید فقط با تمسک به نشانی‌های موسیقی می‌توانید یک ارکستر را هدایت کنید. نشانه همان نشانی است.
نشانی آغاز سؤال برای رفتن و حرکت است. از کجا باید رفت؟ و آنگاه تو تصویری از نشانه، فلش و یا آدرسی را می‌دهی. فرد مقابل از وجود معنوی تو، که فلش مفید بودی، لذت می‌برد. نشانی گرفتن جزوی جدا نشدنی از واقعیت روزمره زندگی ماست. نشانی درست، باور حرکت به سوی پیشرفت است. نشانی پر از علائم تصویری است. چپ، راست، بالا و پایین و انسان‌ها پر از علائم تصویری هستند. بعضی‌ها آسمانی و بعضی‌ها رو به پایین و زمینی هستند.
نشانی شکلی از فرهنگ امیدواری است. کافی است تو نشانی را گم کنی، آشوب می‌شوی و نگرانی بر سراسر وجودت حاکم می‌شود.
خیلی‌ها در زندگی سعی می‌کنند آدرس باشند. نشانی مفهومی و ادبیاتی و یا فرهنگ عامیانه یا جاهلانه و یا دارای رفتار حکیمانه باشند.
نشانی جایگاه خاص خود را دارد. تو کدامین نشانه‌ای؟ نشانه‌ای مبتذل یا مدرن؟ نشانی مبتذل، همه علامت‌های راهنمایش رو به برگشت است.
نشانی مدرن، تمام راه‌ها را از فرهنگ اختیار دارد. این نشانی‌ها از تو اعجوبه تغییر می‌سازند. هر آن، آماده‌ای که در هر جهتی، آگاهانه تغییر کنی و نشانه‌هایت را به روز کنی. می‌گویند بعضی فرهنگ‌ها و انسان‌ها در نشانی دادن شیطنت کرده و یا حتی خساست می‌کنند و با نشانی عوضی تو را سردرگم می‌کنند. من استادی را می‌شناسم که اکثر نشانی‌هایش تاریخ مصرف گذشته است. تو اگر فردی به روز باشی، به این دلیل است که تمام نشانی‌هایت به روز است. نشانی‌های گذشته، زمانی خوب است که مانند درس‌ تاریخ سینه‌ به سینه آمده باشد؛ آن هم تاریخی که به وسیله حاکمان مستبد نوشته نشده باشد.
نشانی، هم خوب است، هم بد. این پارادوکس را باید درک کرد و این مهم است که تو چه نشانه‌ای هستی. خیلی از نشانی‌ها سر از ناکجاآباد درمی‌آورند.
هر تابلویی، شکلی از نشانی است، یعنی مرا بشناس و دریاب، به سوی من بیا تا برایت بگویم.
تو زمانی ارزش نشانی را می‌دانی که شب‌هنگام در جاده باشی، تازه درک می‌کنی که همین علائم راهنمایی قرمز و رنگارنگ هستند که تو را سالم به مقصد می‌رسانند و ارزش آنها را بهتر درک خواهی کرد.
نشانی یعنی شور زندگی، آنکه از عشق برای تو بگوید. نشانی یعنی آدرس وصل شاپرک به گل نسترن، یعنی پیوند دادن اجزای جهان با هم و پل ارتباطی بین شبکه‌های حیات به یکدیگر. هر عضو در این طبیعت دارای نشانی و کد ملی خلقت است. نشانی می‌تواند یک علامت کوچک باشد. من بسیاری از انسان‌ها را تجربه کرده‌ام که به واسطه یک نشانی به‌ظاهر درست، سال‌ها لذت تجربه در زمان حال و زندگی را از دست داده‌اند. زمانی که انسان وارد این اجتماع می‌شود، هزاران علامت را می‌بیند که می‌خواهند ما را متقاعد کنند که، تو را به سعادت می‌رسانیم، اما بسیاری از این نشانی‌ها، دروغین و سفسطه‌انگیزند. نشانی یعنی علم و صاحب نشانی یعنی علمدار. نشانی یعنی علامت؛ یک علامت تصویری، شنیداری، بویایی و چشایی. نشانی در کویر، ستاره‌های زیبای آسمان هستند و خیلی‌ها را در تاریکی گمراهی یاری رسانده‌اند. کافی است ملتی نشانی‌های تاریخی خود را گم کند. در آن صورت باید منتظر بی‌هویتی نسل جوان خویش باشد. یادم می‌آید، در میدان جهنمی مین، نشانه‌های فسفری را ملاک حرکت قرار می‌دادیم، فقط کافی بود یک لحظه حواس‌ات پرت باشد.
بهتر است که ما به نشانی‌های طبیعت فکر کنیم تا بتوانیم در این زندگی زمینی، مثل انسان واقعی زندگی کنیم. این همه نشانی که از خواب و خیال و توهم متولد می‌شوند، لذت زندگی را از من و تو گرفته است. گاهی نشانی‌ها را طبیعت به تو می‌دهد، اما چون در خوابی، درکی از آن نشانه و نشانی نخواهی داشت. طبیعت گنجینه نشانه و نشانی معنوی و بیرونی من و توست. گاهی آواز یک پرنده، رازی است که با تو در میان می‌گذارد، اما تو دریافت نمی‌کنی، البته باید مواظب باشی که به دام خرافات و توهمات ذهنیت نیفتی!
گاهی در نشانی، فرهنگ اختیار حاکم است و گاهی جبر. یعنی تو آگاهانه یک آدرس و نشانی را انتخاب می‌کنی و گاهی تو را مجبور می‌کنند که به یک نشانی و آدرس اکتفا کنی و راه‌های دیگر را تجربه نکنی.
هر مجموعه‌ای پر از نشانه و نشانی است. راهنمایی و رانندگی پر از علامت‌های تصویری برای من و توست که مرگ و آزار دیگران را انتخاب نکنیم.
خیلی‌ها با کلام، شکلی از نشانی می‌شوند، مانند کلام‌های عاشقانه، بی‌احساس، مادی‌گرا و عقلانی. در کل، نشانی‌های کلامی خیلی حساس و فریبنده‌اند.
زمانی‌که شاگرد طبیعت شدم، سعی کردم از نشانه‌ها و نشانی‌های استادم الهام بگیرم. هر موجودی چه جاندار و چه بی‌جان، در طبیعت، نشانی من، برای شهود و الهام گرفتن می‌باشد. گاهی چشمان یک الاغ، نشانی من است و گاهی تصویر یک گل، پرنده و یا برف و بارانی، نشانه احساس و دریافت نوشته‌های من است. تو کافی است به طبیعت توجه داشته باشی، دیگر در این فضا سرگردان نیستی. هر شی یا موجودیتی برای تو نشانی است تا بتوانی در افکار یا احساساتت رشد کنی. سال‌هاست به این نشانی‌ها فکر می‌کنم. خانه دوست کجاست؟ گاهی یک نشانی می‌تواند نشانه باشد و گاهی یک نشانه می‌تواند نشانی باشد، این دو، در هم رفت و آمد می‌کنند.

فاصله خوب است، فاصله بد است

فاصله یعنی بینابین دو چیز یا دو موضوع قرار گرفتن، فاصله گاهی استعاره و گاهی نماد یک اشاره است، تو زمانی دو جمله را می‌توانی از هم جدا کنی که بین آنها یک خط کوتاه فاصله بگذاری و این باعث می‌شود که مفهوم جمله در ذهن تو درهم نریزد و خط فاصله بین دو دیدار و دو ارتباط می‌تواند مفهوم زندگی را در هم نریزد، خط فاصله حتی روی گوشی‌های موبایل هم موقعیت تصویری دارد، فاصله در موسیقی هم ارج و قرب دارد، فاصله گاهی معنی استراحت بین دو زمان، فاصله گاهی یعنی آتش بس بین دو گروه و یا شکلی از خط کشی در خیابان‌ها برای از بین بردن ترافیک است-.
در هر فاصله‌ایی هزار اتفاق می‌افتد زمانی که بین دو سخنرانی فاصله می‌گذاری می‌توانی در دل فاصله نفس بکشی و موسیقی آرامبخش پخش کنی و به آرامش درون برسی.
فاصله واژه‌ای است که در تاریخ زندگی انسان‌ها جایگاه نخستین دارد، فاصله دو چشم، فاصله دیدن دو تصویر، فاصله شنیدن دو آهنگ، فاصله آمدن و رفتن دو دیکتاتور در تاریخ، و هر فاصله که تضادی مثل شب و روز را نشان بدهد.
فاصله به یاری تکنولوژی بسیار کم شده است، فاصله یک بعد فیزیکی دارد یک بعد روانشناختی طوری که تو می‌توانی یک ساعت را هزار ساعت درک کنی و یا یک ساعت را با سرعت نور بسنجی، فاصله، فاصله و انفصال می‌آورد. فاصله وصل دو قلب می‌تواند سال‌ها طول بکشد، فاصله یک راز انسانی است که گاهی در امتداد تاریخ جا خوش می کند.
فاصله گاهی مبنایی برای فراموشی ایست فاصله بین کودکی و نوجوانی فاصله نوجوانی و جوانی، مرزها انقدر نزدیک به همندکه شاید نتوانی فاصله را درک کنی، کسی می‌گفت فاصله کودکی تا جوانی ام آنقدر کوتاه بود که من هیچگاه به دنبال غریزه کودکی ام نرفتم.
فاصله بین آمدن دو باران، فاصله یعنی پلک زدن آنقدر سریع که درکی از میلیون بار پلک زدن را در این طبیعت نداری.
فاصله بین دو رودخانه، فاصله بین تجربه، دو عشق، دو تردید، خیلی‌ها در فاصله عشق را تجربه می‌کنند و خیلی‌ها در فاصله سکته ناقص می‌کنند، فاصله یعنی فراق و درد، خودکشی تدریجی، فاصله یعنی از دست دادن فرصت‌ها، زمانی که بین موفقیت‌ها فاصله می‌افتد تو به توانمندی های خودت تردید می‌کنی بین توانستن و نتوانستن .
فاصله هم خوب است هم بد و تو گاهی در درک خوبی و بدی این کلمه در زندگی ات وا می‌مانی، فاصله در هر چیزی لازم است و تو بایستی روانشناسی فاصله را خوب درک کنی فاصله بین آمد و شد بهار و تابستان، پائیز و زمستان و این چهار فاصله پر از اتفاقاتی است که هر جنبنده‌ایی را می‌جنباند.
فاصله فقط یک خط تیره نیست، گاهی یک خط روشن است که امتداد دارد در طول در عرض در ارتفاع، پلیس هر روز از تو می‌خواهد با خطوط فاصله بگیری تا قانون رعایت شود، مادرم در دوران‌ کودکی از من می‌خواست با خیلی‌ها فاصله بگیرم تا دچار بیماری واگیردار نشوم. من باید یاد بگیرم از گذشته‌های بیهوده‌ام، فاصله جدی بگیرم، اگر از عشق فاصله بگیرم دیگر نمی‌توانم قلبم را تجربه کنم .
این فاصله‌هایی که تو به آنها دلبسته‌ایی، آخر ترا به انزوا خواهد کشانید. شیوه تحلیل و کنار آمدن با فاصله را بیاموز! بعضی‌ها با فاصله سریع آرام می‌گیرند و بعضی‌ها در فاصله تحلیل می‌شوند و آدم نمی‌شوند. فاصله ها می تواند یک جدایی دردناک باشد، می تواند یک جدایی رهایی بخش باشد.
امروزه فاصله بین آدم‌ها کم شده است، تکنولوژی کار خود را کرده است تو در ثانیه ای می‌توانی از انفعال به اتصال برسی. اما دریغ که این همه تکنولوژی نتوانسته فاصله روانی بین آدم‌ها را کم کند و خداوند عشق را مامور کرد که این فاصله‌ها را محو کند. و فقط عشق می‌تواند فاصله‌ها را کمرنگ کند. همانطور که لبخند می‌تواند هر فاصله مزاحم و ناشناسی را از بین ببرد.

تفکرات بدبینانه عامل فاصله‌های تیره‌اند که برادر از برادر فاصله می‌گیرند. چرا اصرار داری فاصله بین من و خودت را با سوء ظن آلوده کنی و خیال خود را آسوده کنی، بین صبح تا شام که بین من و تو فاصله هست تو از نفش یک زن هوشمند به یک مفتش وبازرس تبدیل می‌شوی و حرمت معنوی فاصله زناشویی را از بین می‌بری و تو دیگر زن نیستی بلکه تماماً سوء ظنی!
تو بهتر است پارادوکس فاصله را درک کنی، فاصله‌های مثبت فاصله‌های منفی، بعضی از فاصله‌ها ایجاد عاطفه می‌کند که می‌توانی احساسات تخریبی ات را نقد کنی و می‌توانی در فاصله به مفاهیم خود شناسی و عرفانی درونی ات راه پیدا کنی.
زمانی که در زندگی زناشویی، فاصله رفتار را رعایت نمی‌کنی و متداخل جلو می‌روی به مرحله همسرزدگی می‌رسی این یعنی آلوده شدن فاصله و اینجاست که بایستی سریع برای مدتی زندگی را ترک کنی، جل و پلاست را جمع کنی، بزنی به کوه، به دشت و جنگل و بعد از چندین روز تو خود را آنالیز می‌کنی و تازه می‌فهمی ‌رعایت فاصله چقدر خوب است.
امروز می‌گویند دنیای شیشه ایی و یا دهکده جهانی یعنی حذف بسیاری از فاصله‌ها در مرزها در بین انسان‌ها یعنی تو به راحتی می‌توانی جدیدترین موسیقی آفریقایی ویارا بشنوی و خود را در عواطف بومیان آفریقایی چینی شریک کنی، اینترنت پر سرعت یعنی حذف فاصله بین انسان‌ها، اما سیاستمداران مرزاندیش به فاصله اعتقاد شدیدی دارند.
اینان از نزدیکی بین انسان‌ها می‌ترسند و معتقدند بایستی فاصله مردم و خودشان کم باشد تا بتوانند با آنها بازی روانی راه بیاندازند و باید فاصله زیاد باشد که نکند مردم جسارت کنند، به جنگ‌ها نگاه کن! جنگ نتیجه تفکر فاصله اندازی بین آدم‌هاست، در کودکی هر سیاستمدار، این نرم افزار ژنتیکی کاشته می‌شود که به ترویج فرهنگ فاصله کمک خواهد کرد.
با ایجاد فاصله می‌توان حکومت کرد، فاصله بین آدم‌ها یعنی ترویج فرهنگ خشونت فاصله یعنی حذف نوازش همدیگر

بین هنرمندان واقعی فاصله ایی نیست، فاصله‌ایی هست، فاصله‌ایی نیست چرا که هر کدام مروج عشق‌اند و برای صلح جهانی تلاش می‌کنند اگر فاصله ایی هم باشد به لحاظ این است که اثرهایشان از هم متمایز شود، هنرمندان هر نوع فاصله ایی را رد می‌کنند
فاصله خوب مثل دو دایره مماس بر هم در صف نانوایی، در صف بانک، در صف حرکت‌های اجتماعی است. فاصله بد است مثل دو دایره متداخل بر هم در عشق، دردوستی، در ارتباط دو پرنده از همدیگر، درروند حرکت مادر و فرزند هر نوع فاصله یعنی مرگ و نیستی
در فاصله بین دو دوست، کلام آغاز می‌شود اگر از حال من خواسته باشی سلامتی برقرار است و بعد کلمات است که رگبار می‌زنند از دلتنگی آه و ناله، اینجا آدم قدر نزدیکی را می‌فهمد و از فاصله نفرت پیدا می‌کند و اشک بروز می‌کند.
تو از طبیعت فاصله گرفته ایی و همین عامل شکنجه خودت توسط خودت می‌باشد. طبیعت هزاران درمانگر دارد که کافی ایست تو به چند مورد آن پناه بیاوری اما تو از استاد خویش فاصله گرفته ایی و اصل انحراف تو ازهمین جاست. فاصله تو از رود، باران، درخت، برف، خاک ، باعث بیماری تو شده است.
مزاج تو ماشینی شده است انسان عصر حجر چه لذتی از نزدیکی خودش با طبیعت می‌برده است. انسان عصر حجر تکنولوژی را نداشت اما طبیعت را داشت.
و تو زمانی که از طبیعت فاصله می‌گیری در حقیقت از خودت فاصله گرفته ایی و همین است که از زندگی ات لذت نمی‌بری. برای حذف فاصله شاگرد طبیعت باش!

باران عزیزم سلام !

من ساعت 5.5 صبح بدنیا امدم . میگن حکومت نظامی بوده . بارونی بوده ... الان دلم بارون می خواد

باران عزیزم سلام !
تازگی ها خیلی سنگدل شده ای . دیروز یک نفر را به خاطر نیامدن تو کور کردیم . روی چشمهایش شرط بسته بود که تو می آیی ، و تو نیامدی ،
و ما هم بی رحمانه شرط را اجرا کردیم : کور شد تا دیگر هیچ وقت نتواند آمدن تو را ببیند ... .
باران عزیزم !
تازگی ها آن قدر در انتظار آمدنت به « بالا » نگاه کرده ام ، که چشمهایم همرنگ چشمهای تو و چشمهای مادرت « آسمان » شده است : آبی . و تو خودت می دانی که من چقدر از چشمهای آبی می ترسم ، می ترسم که من هم مثل بقیه ی صاحبان چشمهای آبی ، مثل تو و شاید مثل مادرت ، سرخ بودن را فراموش کنم ... .
بارانکم !
تصمیم گرفته ام که من هم روی این چشمهای تازگی ها آبی شده شرط بندی کنم : « شرط می بندی که فردا باران می آید ؟ من روی چشمهایم شرط می بندم که می آید ! » اگر نیایی ، آن وقت باید از فردا لالایی های یک عاشق کور را تحمل کنی ؛ « این عاشق بدبخت بینایش چه بود که کورش چه باشد ... »
باران من !
تازگی ها دلتنگی هایم زیاد شده ، بعضی وقتها هم که گریه ام می گیرد ، ممکن است « لو » بروم . و تو خیلی وقت پیش در جواب یکی از همین لالایی های من نوشته بودی که من نباید هیچ چیز را « لو » بدهم . می شود روی صورتم بباری ؟ آن وقت دانه های تو با اشکهای من مخلوط می شوند و دیگر هیچ کس گریه های من را نمی بیند . گریه های من بین دانه های تو گم می شوند ... .
باران عزیزم !
بوسیدن تو یک حس تجربه نشده بود که من همیشه در نوشته هایم تصویرش می کردم . دیروز یک نفر به من گفت « باران آن قدر ظریف است که اگر یک نفر ببوسدش می شکند » ؛ تصمیم گرفته ام که دیگر هیچ وقت احساس تجربه نشده ام را تصویر نکنم ... .